نقد و نظر

تناقضات و مغالطات در نقد مصدق

پاسخی به استاد غنی نژاد

توضیح از بومرنگ: چند هفته پیش مطلبی را از ایرج امیر ضیایی تحت عنوان لیبرال‌پاستورال‌ها و مصدق منتشر کردیم که نقدی به آرای موسی غنی‌نژاد درباره مصدق بود. دکتر غنی نژاد پاسخی به آن مقاله نوشتند که تحت عنوان تفکر ایدئولوژیک و منافع ملی منتشر شد و آنچه در پی می آید پاسخ متقابل دکتر امیرضیایی به آن یادداشت است.

 

تارنمای محترم بومرنگ

با احترام ،  دو نوشته خدمتتان ارسال می شود ، نخستین ، پاسخی است به مطلب استاد غنی نژاد ، در جواب نوشته ی حقیر ؛ و دومی به راهکارهای نظری و عملی سازمان سیا برای دوران پس از مصدق می پردازد . مطلب نخست در دو محور تنظیم شده ، اولی ادای احترام به استاد و رفع سوءتفاهم و عذرخواهی بابت دو فقره سهل انگاری در نقل قول از ایشان ؛ و سپس نقد روشی ( صورت ) مباحث استاد .

در این طریق به جز اندک موارد فرعی و یکی دو سطر در ماهیت ناسیونالیسم ، واردِ موضوعِ محتوایی نشده و بیش از سه مورد تناقض ، سیزده مغالطه در موضوع های مختلف ، و دو تعریف غیرمنطبق با منابع دانشنامه ای را در نوشته ی استاد وارد دانسته ام . باری دیگر مراتب احترام و محبت و اخلاصم را به استاد و حلقه ی هوادارانشان ابراز می دارم .

                                                                                                                           با احترام ایرج امیر ضیایی                                                                                                                                       ۱۷/۰۸/۱۴۰۰

 

پاسخی به استاد غنی نژاد

استاد گران مایه دکتر غنی نژاد در پاسخ به نوشته حقیر بر این تصورند که صفاتی منفی به ایشان نسبت داده ام ، حال آنکه ایشان و دوستان هوادار را به تجربه نماد انسان دوستی ، علم گرایی و شرافت می دانم و خاکم به دهن اگر ذره ای در پاکدستی و پاک دلی آنان ، شبهه ای در دل داشته باشم ، به ویژه استاد  و دوست مشترکمان را مظهر کمال ممکن انسانی و نیکوکاری و  مصداق شعر مولوی می دانم :

اینْت خورشیدی نهان در ذره ای                   شیر نر در پوستین بره ای

و لابد در نوشتن مطلب، ناتوان از بیان منظور بوده ام :

ای زبان هم گنج بی پایان تویی                     ای زبان هم رنج بی درمان تویی

آنچه مرادم بوده چنین است که رفتارها تحت رهبری نگرش ماست و لذا نگرش لیبرالی و یا مارکسی و … رفتار مناسب خود را به بار خواهد آورد فارغ از سرزمین و فرهنگ ؛ پس از این توضیح ضروری، می پردازم به سخنان استاد :

ایشان در ابتدا « تفکر علمی » و « تفکر ایدئولوژیک » را تعریف کرده و تفکر « زیانبار » اخیر را که « حاکم بر بخشی از روشنفکران ایرانی » می دانند به بررسی و تحلیل می نشینند تا « ابهام ها و سوءتفاهم های فکری » ایدئولوژیک ، روشن شوند ، لذا توقع از نوشته چنین است که با تکیه بر فرضیات علمی، «تفکر ایدئولوژیک» نقد شود . در این مسیر ، استاد به تحلیل رفتار و گفتار مصدق می پردازند و مشخصات زیر را به وی نسبت می دهند:

«اجنبی ستیزی»، «پوپولیسم »، بی اعتقادی به قانون، «شیفتگی به وجیه المله شدن» ، «تظاهر به اسلامیت» ،  و قربانی کردن «منافع ملی».

پس از توضیحات ده صفحه ای در موارد فوق ، چنین نتیجه ای می گیرند : « دکتر مصدق  سنت سیاسی مخربی را به ارث گذاشت که در آن پوپولیسم بر سیاست ورزی عقلانی سایه می افکند و منافع ملی قربانی رجز خوانی علیه سلطه حقیقی یا خیالی بیگانگان می شود. زمان آن فرا رسیده که این میراث شوم که همراه « وجدانیات تاریخی مردم » شده مورد نقد و سنجش عقلانی جدی و فارغ از احساسات قرار گیرد . »

توجه شود که استاد هدف نوشته شان را « بررسی و تحلیل تفکر زیانبار ایدئولوژیک بخشی از روشنفکران ایرانی » معرفی کرده اند اما نتیجه ای که به دست آورده اند « نقد عقلانی » پوپولیسم مصدق است ، آیا منظورشان این است که ایدئولوژیسم و پوپولیسم این همان هستند ؟ اما استاد هیچ جا اشاره و یا تصریحی بر ایدئولوژیک بودن مصدق نکرده اند و بلکه مارکسیست ها ( تلویحاً ) و ذوب شدگان در مصدق ( از جمله حقیر ) را « نمونه بارز تفکر ایدئولوژیک » می دانند ( مغالطه ی برچسب زنی ) . به هر روی ، نوشته استاد نقیض عقلانیت نظری است که تناسب ادعا با دلیل تعریف میشود ، زیرا ادعا عبارت است از بررسی و تحلیل تفکر ایدئولوژیک ، اما نتیجه حاصله ، افشای پوپولیسم مصدقی است .

درباره تعریف استاد از تفکر علمی و ایدئولوژیک هم باید عرض کنم که هر دو مسامحه ای و غیر دقیق و ای بسا نادرست هستند، می گویند : « در تفکر علمی ، واقعیت بر اساس نظریه ای منسجم و مبتنی بر اصول روشن و بدیهی یا فرضیاتی مرتبط با موضوع ، مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار می گیرد و معمولاً به فهم بهتری از واقعیت می انجامد . »

مسامحه در ابتنا  بر اصول بدیهی و « فهم بهتر از واقعیت » به کار رفته است ، بداهت در تصدیقات ، یعنی بی نیاز بودن از استدلال و یا ممکن نبودن استدلال بر امر بدیهی . حال آنکه هر فرضیه ای نیازمند ساز و کار توضیحی مبتنی بر مشاهده و یا تجربه و استقرا و قیاس است،  در ضمن «فهم بهتر» به قلمرو اعتباریات مربوط می شود و ربطی به مراحل روش علمی – که حقیقی است – ندارد .

در The concise Encyclopedia of sociology تئوری و متد علمی چنین تعریف شده است : نظریه ها در قلمرو افکار ، معناسازی و سازمان دهی باورهایمان درباره واقعیت قرار می گیرند . نظریه ها از طریق مجموعه ای مرتبط از گزاره های انتزاعی ، کلی و منطقی بیان می شوند » .(۱)

و کتاب « فلسفه علم »، علم را « نظامی از فرضیه ها تلقی » می کند که همواره باید «با نگرشی انتقادی نسبت به بهترین نظریه های علمی مان » توأم باشد . (۲)

و اما تعریف استاد از تفکر ایدئولوژیک چنین است : « در تفکر ایدئولوژیک آرمان ، شعار یا فهم خاصی از واقعیت از پیش مفروض و حقیقی تلقی می شود و هر « احتجاجی » اساساً برای اثبات آن صورت می گیرد . یکی از ویژگی های مهم تفکر ایدئولوژیک نیت خوانی و داوری بر اساس آن است . »

در انسیکلوپدی فلسفی راتلج ، ایدئولوژی چنین تعریف می شود : مجموعه ای است از تصورات، باورها و گرایش های آگاه یا ناآگاه که بازتاب دهنده یا شاکله ی ادراک ها یا سوء برداشت هایی است از عالم اقتصادی و سیاسی . ایدئولوژی به منظور توصیه ، توجیه و یا تأیید عمل جمعی با هدف حفظ یا تغییر فعالیت و نهادهای سیاسی به کار می رود .(۳)

در این مرجع و نیز انسیکلوپدی سوسیولوژی Ritzer و « فرهنگ اندیشه انتقادی »(۴) ، علیرغم تأکید استاد، سخنی از « ویژگی مهم نیت خوانی » نیامده است و البته این مغالطه جنبه ی غیر اختصاصی دارد و می تواند در هر تفکر و نقدی به کار گرفته شود . اما نکته ای جالب در تعریف ایدئولوژی در فرهنگ مختصر Oxford politics ، شمول آن از جمله به کاتولیسیسم ، اسلام ، لیبرالیسم و مارکسیسم است . (۵) یعنی اینکه لیبرال ها هم از آفت ایدئولوژی زدگی برکنار نیستند . در کنار این توصیف های مسامحه ای – که استاد توضیح آن را لازم دیده اند – این مطلب مطرح می شود که تفکر علمی یا ایدئولوژیک چه ارتباطی به موضوع بحث ما دارد، آنچه در نوشته چهار صفحه ای حقیر آمده تأیید مستند به شواهد انجام کودتا توسط دولت‌های آمریکا و انگلیس  و نیز مردود دانستن ادعای دو دولت مبنی بر ورشکستگی اقتصادی و عدم پشتیبانی مردم و متحدان پیشین مصدق از او ، به عنوان علت سرنگونی دولت بوده است ، کما اینکه حتی یک جمله هم درباره ی پوپولیست بودن یا نبودن مصدق و یا دفاع از خصوصیات اخلاقی او ننوشته ام . به سندهای نو منتشره ی سیا و نیز سخنان وزرای خارجه پیشین ایالات متحده و انگلیس _ که حاکی از اعتراف صریح به انجام کودتاست – پرداخته ام تا مؤید دارم بر خلاف سیاست چندین ده ساله دو دولت و نیز بر خلاف مشی کنونی برخی لیبرال های وطنی ، دولت مصدق با کودتا سرنگون شد . اما با شگفتی ، پاسخ استاد غنی نژاد ، هرگز به این موضوع و شواهد آن نپرداخته است ، بلکه در بیش از ده صفحه با اهتمامی بی اهمیت ، پوپولیسم مصدق را پی گرفته و به روانشناسی فردی و سیاسی او پرداخته اند ( مغالطه ی نادیده گرفتن نکته ی اصلی ) ، در حالی که مصدق چه پوپولیست و ضد ملی باشد و یا غیر آن ، ربطی به ادعاهای نوشته ی حقیر درباره ی کودتا ندارد و هنوز هم پرسش من از استاد برجاست که آیا دولت های لیبرال حق دارند به علت پوپولیسم ، دولتی را با کودتا سرنگون کنند ؟ استاد هر اندازه که در تحلیل پوپولیسم مصدق ، دست و قلم گشاده دارند ، درباره ی این سؤال – ولو به کوتاهی – سکوت اختیار کرده اند . دور زدن موضوع بحث و پرداختن نه صفحه از سیزده صفحه به مطلبی نامربوط به بحث ، همان موضع ضد عقلانیت عملی است یعنی عدم تناسب وسیله با هدف. هدف استاد بررسی ایدئولوژی زدگی بخشی از روشنفکران ایرانی است اما روش ایشان اثبات و طرد پوپولیسم مصدق است .

تعریف استاد از پوپولیسم هم ظاهراً نامتکی به منابع است و حتی در تضاد با برخی منابع . تعریف ایشان چنین است : « پوپولیسم به جریانی گفته می شود که مدعی است بدون هیچ واسطه حزبی یا نهادی ، نماینده مستقیم مردم است و لذا خود را ملزم به پاسخگویی به هیچ نهاد سیاسی نمی داند . »

این واژه در فرهنگ آکسفورد Sociology این گونه تعریف می شود :

هر جنبش سیاسی که در پی بسیج مردم به عنوان افراد – و نه اعضای یک گروه معین – است بر علیه وضعیتی مهار شده توسط گروه های ذینفع و یا بسیار نیرومند . (۶)

همچنین در انسیکلوپدی مختصر Sociology نوشته ی Ritzer این تعریف ارائه شده است :

« پوپولیسم مفهومی است که به طرق گوناگون… ( به عنوان اصطلاحی اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی ، تعبیری از دموکراسی یا خودکامگی ) و به منظور توضیح پدیده های گوناگون به کار می رود … علیرغم مشکل بودن تعریف پوپولیسم ، ویژگی های کلیدی مشترکی در بیشترین استفاده از این اصطلاح وجود دارد : – حضور یک رهبر پر جذبه ( کاریزماتیک ) – ساختار دوگانه ما / آنان – و بازسازی یک نظام اقتصادی … »

هیچکدام از این تعریف ها با تعریف ادعایی استاد همخوانی ندارد ، در چهار منبع زیر نیز نشانی و قرابتی از مدعای استاد دیده
نمی شود :

۱- دایره المعارف دموکراسی

۲- Oxford Dictionary of Politics 2003

۳- American Heritage Dictionary

۴- Shorter Oxford English Dictionary 2007

مصدق ( با وجود محبوبیتش ) رهبری کاریزماتیک نبود و حتی بارها توسط مخالفین ( اعم از حزب توده و اهل مذهب و دیگران ) مورد فحاشی و تهدید قرار گرفت به طوری که از ترس جان در مجلس متحصن شد ، همچنین مطلقاً درصدد بازسازی نظام اقتصادی نبود و نه در برنامه جبهه ملی و نه برنامه ی دولتی اش ، ساختار ما / آنان به چشم نمی خورد و در بسیج مردم هم از موضع جبهه ملی حرکت می کرد .

تعریف استاد از پوپولیسم واجد دو جزء است : ادعای نمایندگی مستقیم مردم بدون هیچ واسطه ی حزبی یا نهادی ، و پاسخگو نبودن به هیچ نهاد سیاسی .

مطابق این تعریف ، استاد برای تأیید پوپولیسم مصدق باید دو مؤلفه فوق را نزد مصدق نشان دهد . آنچه استاد در صفحات نه گانه بدان پرداخته اند در اثبات مشخصه های زیر است : اجنبی ستیزی ، بی اعتقادی به قانون ، شیفتگی به وجیه المله شدن و نتیجه تبعی آن یعنی قربانی کردن منافع ملی، و تظاهر به اسلامیت .

از بین موارد فوق تنها «بی اعتقادی به قانون » با معیار استاد موافقت دارد و بقیه موارد حتی در صورت تأیید ، ارتباطی با پوپولیسم ندارد و بیشتر یادآور ایرادگیری یک مخالف غیر سیاسی کمال گراست که حتی از ذهن خوانی مصدق هم ابا ندارد و در این راه سخنان دیگران را معنای دلخواه می کند: «معنای سخن کاتوزیان این است که مصدق قبول داشت که پیشنهاد بانک جهانی خوب است اما از ترس اینکه قبول این پیشنهاد ممکن است بهانه ای به دست مخالفان دهد که او را سازشکار و وطن فروش جلوه دهند و در نتیجه وجیه المله بودن وی لطمه ببیند از پذیرفتن آن اجتناب کرد .» در این معنی کردنِ سخن دیگری ، حتی نیت مصدق  یعنی ترس احتمالی او هم بر استاد مکشوف می شود که البته همان مغالطه ی ذهن خوانی است .

در نوشته قبلی به دو سند « آرشیو امنیت ملی ایالات متحده آمریکا » مربوط به وقایع سال ۱۳۳۲ استناد کرده بودم که آرشیو امنیت ملی در زمان انتشار این اسناد آنان را با عنوان « سیا نقش داشتن در کودتای ۱۳۳۲ ایران را تأیید می کند » منتشر کرد . سند دوم ضمن تأیید عملیات آژاکس و موفقیت آن در « سقوط مصدق » ، صراحتاً واژه کودتا را به کار نمی برد . اما وزیر خارجه پیشین آمریکا صراحتاً از واژه « کودتا ی » دولت آیزنهاور برای براندازی مصدق استفاده می کند ، در حالیکه وزیر خارجه بازنشسته بریتانیا در برابر مجلس عوام در سال ۲۰۰۶ می گوید : « عناصری از سرویس اطلاعاتی بریتانیا و سازمان سیا ، محمد مصدق ، نخست وزیر کاملاً دموکراتیک را با زور برکنار کردند . »

با این ترتیب سند سازمان سیا و وزیر خارجه پیشین آمریکا مشخصاً برکناری مصدق را به علت « کودتای » خودشان اعلام می دارند در حالی که دیگر سند سازمان سیا و نیز وزیر خارجه بریتانیا بدون استفاده از واژه « کودتا » ، مفهوم روشن آن را بیان می دارند ، یعنی دست کم یک سند سیا و یک وزیر امور خارجه آمریکا به انجام کودتا ( با همین واژه ) ، اعتراف کرده اند . ببینیم موضع استاد غنی نژاد در این باره چیست، می گویند : « من هیچگاه توطئه چینی دولت های انگلیس و آمریکا را علیه دکتر مصدق نه نفی کرده ام و نه تأیید » …

« سقوط دولت مصدق که با دسیسه چینی دولت های انگلیس و آمریکا رقم خورد … »

و نیز

« آنچه در مرداد ۳۲ اتفاق افتاد کودتا نبود بلکه برکناری « قانونی » نخست وزیر توسط شاه مطابق سنت مشروطه بود . »

تناقض روشن است : سقوط دولت مصدق با دسیسه چینی دولت های انگلیس و آمریکا رقم می خورد ، سازمان سیا صراحتاً به انجام کودتا اعتراف می کند . وزرای خارجه پیشین دو دولت به تصریح و تلویح ابلغ از تصریح ، به کودتا اذعان می کنند ، اما استاد باز هم منکر کودتاست . استاد دلیل این موضع غیر منطقی را بیان نمی کند و لابد باید فکر کرد که اعتراف سیا و دیگر مقامات ، یا دروغ است و یا مصلحت و توطئه . باری بر استاد است تا یکی از گزینه ها را « بهترین تبیین » بداند .

گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ                    تو در طریق ادب باش و گو گناه من است

استاد می نویسد « … در اینکه دولت های انگلیس و آمریکا در این امر دخالت داشتند و شاه را تحت فشار قرار دادند که حکم عزل مصدق را امضا کند تردیدی نیست ، اما آنچه اتفاق افتاد معنایش مداخله در امور داخلی کشور هست ولی قطعاً کودتا نیست . »

از استاد پرسیدنی است که این قطعیت را چگونه به دست آورده اند ، حتی اگر استاد شاهد غیبی و عینی تمام ماجرا هم می بود باز هم ادعای قطعیت مشاهدات ، خلاف منطق است .

فلسفه علم در تقابل با قطعیت مشاهدات و داده ها ، مبحث « تعیّن ناقص » را پیش می کشد : « استدلال های مبتنی بر تعیّن ناقص ، همگی از این واقعیت بهره می گیرند که در اغلب موارد بیش از یک نظریه ، تبیین یا قانون با شواهد تجربی سازگارند ، هنگامی که داده ها برای تبیین این امر که کدام نظریه از میان چند نظریه صادق است ، کافی نباشند ، نظریه صحیح را به طور ناقص متعین می کنند … همگان اتفاق نظر دارند که مواردی وجود دارند که در آن ها بهترین کاری که شواهد تجربی موجود می توانند انجام دهند ، این است که گمانه زنی را به دو یا چند تبیین محتمل محدود کنند . » (۷)

البته در بحث منظور ما شواهد به نفع قطعیت کودتا و لذا خلاف توجیه استاد است اما با پذیرش « تعین ناقص » آنچه معقول و منطقی می نماید این است که بر اساس شواهد ، فرض کنیم احتمال کودتا بر دیگر احتمال ها می چربد و صد البته « قطعیت » ادعایی استاد هیچ بخت علمی ندارد .

***

نتیجه گیری پایانی استاد ، نکته های مهمی را شامل می شود : « دکتر مصدق سنت سیاسی مخربی را به ارث گذاشت که در آن پوپولیسم بر سیاست ورزی عقلانی سایه می افکند و منافع ملی قربانی رجز خوانی علیه سلطه حقیقی یا خیالی بیگانگان می شود ، زمان آن فرا رسیده که این میراث شوم که همراه « وجدانیات تاریخی مردم » شده مورد نقد و سنجش عقلانی جدی و فارغ از احساسات قرار گیرد . »

یاد آوری می کنم که در ابتدای نوشته ، کوشش استاد « بررسی و تحلیل تفکر ایدئولوژیک زیانبار بخشی از روشنفکران ایرانی با تمسک به تفکر علمی بود ، اما نتیجه ای که در پایان ارائه می شود ادعای سلطه ی پوپولیسم بر تاریخ ما و علت العلل بودن آن در موضوع نابودی منافع ملی و عقلانیت سیاسی است . به بیان ساده ، بدبختی های تاریخی جامعه ایران ، معلول پوپولیسم مصدقی است .

بگذارید ادعاهای گزاف را ریز به ریز پی بگیریم : نخست اینکه پوپولیسم میراث مصدق ، حتی پس از پایان حیات سیاسی او هم ، تداوم و غلبه ی تعیین کننده داشته است . اما برای این مدعا در نوشته استاد هیچ شاهد و دلیلی ارائه نشده ، و تنها ایشان کوشیده اند تا به انحای مختلف و با تعریفی من عندی، پوپولیسم مصدق را تأیید کنند ؛ حال آنکه ادعای تداوم علّی غالب پوپولیسم ، خود نیاز به بررسی علمی و تأیید تحقیقی بر اساس شواهد دارد و در هیچ جای نوشته ی استاد ، چنین بررسی را شاهد نیستیم ، و این یعنی مغالطه ادعای بدون استدلال .

دومین مدعا می گوید که « منافع ملی قربانی رجز خوانی علیه سلطه حقیقی یا خیالی بیگانگان » شد . استاد علت این امر را چنین بیان کرده اند : «… واقعیت این است که به دنبال رد همه پیشنهادات غربی ها از سوی دکتر مصدق ، آن ها به این نتیجه رسیده بودند که به هر وسیله ممکن باید دولت وی را از میان برداشت … در هر صورت ، آن ها در جهت منافع و اهداف خود عمل کردند … » .

 ابتدا خاطر نشان می شوم که پس از کودتا سلطه حقیقی بیگانگان لیبرال آمریکایی و انگلیسی  بر کشور مظلوم ما تحمیل شد ، آیا استاد منکر سلطه حقیقی آنان هستند و این ادعا را « خیالی » می دانند ؟ نگاهی به شواهد بیندازیم :

پس از کودتا و توافق نهایی با انگلیس و آمریکا و شرکت های نفتی « ملی شدن نفت را به نام اعلام کردند در حالی که عملاً مدیریت به صورت تضمین شده ای در دست غربی ها بود » .

فرمول مورد توافق چنین بود : « شرکت های بزرگ مشارکت کننده ، خواهان حق انحصاری اکتشاف ، حفاری ، تولید و پالایش و حق انتقال و صادرات نفت و گاز به همراه حق کنترل و مدیریت عملیات » بودند .

آمریکا ، هوور متخصص کهنه کار نفت را منصوب کرده بود تا در مذاکره با ایران ، چهار الزام اصلی را تأمین کند : « کنترل مؤثر بر مدیریت ، تولید و پالایش » ، کنترل بر « تمام نفت صادراتی » ، تقسیم ۵۰ – ۵۰ سود ، و امتیازی که حداقل چهل سال دوام داشته باشد . فرمول مورد نظر ، مورد توافق طرفین قرار گرفت . (۸)

پس از سرنگونی مصدق ، « سیا برای تسهیل پذیرش عمومی امتیاز نفت « یک راهنمای شدید مالی و مادی به دست داد » به شاه و زاهدی برای چگونگی عمل در انتشارات ، برنامه های تلویزیونی ، فیلم ها و حتی ترانه ها ارائه داد » . (۹)

ایالات متحده … به شدت در انتخاب کابینه ی جدید فعال شد ، و اصرار بر حبس های گسترده در جزیره خارک داشت . اعدام ها و شکنجه سازمان یافته نظامیان ، توصیه ای بود که آمریکایی ها بعدتر مطرح کردند .وابسته ی سیاسی ایالات متحده … برخورد خشن و ایجاد نیروی پلیس امنیتی متمرکز جدیدی را توصیه کرد و نیز کارزار عقیدتی هماهنگی را پیشنهاد داد که از جمله به ترجمه ی آثار ماکس ایستمن ، آرتور کاستلر ، برتراند راسل و کروچه بپردازند . »(۱۰)

روشن است که سیا، تفکر، راهبرد ( استراتژی ) و راهکار ( تاکتیک ) حاکمیت ایران را با دقت و قاهریت تمام ، به دست می گیرد و حتی در انتخابات مجلسین نیز فعالانه مشارکت و هدایت می کند . توضیح مطلب را در نوشته مستقلی به سایت محترم بومرنگ ارائه می دهم و به همین بسنده می کنم که بر خلاف رأی استاد ، این دخالت های سیا و انگلیس بود که منافع ملی ما را قربانی کرد و نه مصدق و پوپولیسم مدعایی .

استاد یا عمق فاجعه را نادیده می گیرد و یا بنا را بر مصون نگه داشتن توطئه گران لیبرال می گذارد و بی هیچ تحقیق و سندی ،مصدق را مسبب اصلی عقب ماندگی و در هم ریختگی و نابسامانی اوضاع ایران معرفی می کند (مغالطۀ نادیده گرفتن اسناد و شواهد). در نوشته ی استاد حتی سطری در سرزنش و ناپسند شمردن دسیسه ها و مداخلات آمریکا و انگلیس به چشم نمی خورد و در مقابل با اولترا میکروسکوپ ، دنبال روانشناسی و زندگینامه ی مصدق است  تا از این طریق غیر علمی و البته ایدئولوژیک ، پوپولیسم مصدق را بنمایاند و در این راه حتی تعریف های مراجع و منابع را هم به چیزی نمی شمارد .

چنین حمایت قاطعانه و مستمر از دولت های لیبرال را جز همفکری و هم سویی منتجه ی آن به چه عامل دیگری می توان نسبت داد ؟ ایشان « بی تفاوتی و بی اعتنایی » مصدق به چماق کشی هوادارانش را محکوم می کند اما همین موضع را نزد خودشان تفکر علمی می داند (مغالطۀ یک بام و دو هوا).

باری با توجه به استدلال های مربوط به مدعای دوم استاد ، می توان « مغالطه علت جعلی » را درباره ادعای ایشان ، صادق دانست .

ادعای سوم استاد در گزاره ی پایانی « همراه » شدن پوپولیسم مصدق با «وجدانیات تاریخی مردم» است . باز هم در نوشته ی استاد مطلقاً به چنین موضوعی پرداخته نشده و مطابق توضیح آغازین استاد هم ، این مقوله به هیچ وجه در متن و حاشیه مطرح نشده است . و لذا چه این ادعا درست باشد یا نه ، مصداق « مغالطه دلیل نامربوط » است یعنی عدم ارتباط دلایل ارائه شده با نتیجه .

در ادعای چهارم ، استاد می گویند « سنت سیاسی مخرب مصدق » سبب شد « که پوپولیسم بر سیاست ورزی عقلانی سایه افکند » . این گزاره استاد هم بی پایه و نامستند به شواهد تحقیقی است ، در کجای نوشته ی سیزده صفحه ای ایشان ، به دوران پس از مصدق پرداخته شده تا در پایان چنین نتیجه ای گرفته شود ؟ باز هم « مغالطه ی علت جعلی » و « مغالطه ی ادعای بدون دلیل » را داریم . در ضمن تمامی گزاره ی پایانی استاد مشمول « مغالطه ی مصادره به مطلوب » می شود چون تمام مدعیات را که باید اثبات شود ، اثبات شده فرض می کند .

استاد به تأکید می گوید « آنچه در اواخر مرداد ۱۳۳۲ اتفاق افتاد کودتا نبود بلکه برکناری « قانونی» نخست وزیر توسط شاه مطابق سنت مشروطه بود.» از استاد پرسیدنی است که در کدام کشور و کدام تاریخ ، فرمان « برکناری قانونی نخست وزیر » را نصف شب با تانک در خانه وی ابلاغ کرده اند ؟ در نقض ادعای استاد به برخی اصول قانون اساسی آن دوران اشاره می شود : « اصل شصت و چهارم متمم قانون اساسی : وزرا نمی توانند احکام شفاهی یا کتبی پادشاه را مستمسک قرار داده ( و ) سلب مسئولیت نمایند . »

« اصل چهل و پنجم متمم قانون اساسی : شاه در هیچ شرایطی حق عزل مقام مسئول و از جمله وزرا و نخست وزیر را ندارد . کلیه  قوانین و دست خط های پادشاه در امور مملکتی وقتی اجرا می شود که به امضای وزیر مسئول رسیده باشد و مسئول صحت مدلول آن فرمان و دست خط ، همان وزیر است. »

« اصل بیست و هفتم قانون مشروطه : « قوه اجرائیه که مخصوص پادشاه است ، یعنی قوانین و احکام به توسط وزرا و مأمورین دولت به نام اعلیحضرت همایونی اجرا می شود ، به ترتیبی که قانون معین می کند. » در اصل اخیر ، ( احتمالاً با هدف ممانعت و یا محدود کردن قدرت پادشاه)  اختیارات قانونمند شاه و مجریان قوانین و احکام که البته « به نام » شاه آن را اجرا می کنند روشن گشته و تأکید می شود که تمام امور را ترتیب قانون ، معین می کند ، و در اصل های فوق هم به صراحت ، شاه را مجاز به عزل وزرا نمی داند .

***

استاد می گویند « من هیچ گاه توطئه چینی دولت های انگلیس و آمریکا را علیه دولت مصدق نه نفی کرده ام و نه تأیید ، مضافاً این که بر نقش مخرب آن بر شکل گیری ذهنیت ضد غربی در ایران تأکید ورزیده ام . » اندکی دقت در این گزاره مشخص می دارد که دغدغه ی اصلی استاد این است که مبادا در ایران ذهنیت ضد غربی ، شکل گیرد ، یعنی توطئه چینی های انگلیس و آمریکا و تأثیر آن بر سرنوشت ما ، خاطر استاد را رنجه نمیدارد بلکه لیبرال ها باید مواظب باشند تا توطئه هایشان فاش نشود و ذهنیت ایرانی ها نسبت به غرب بدبین نگردد . این موضع نگرشی استاد به دقت منطبق با هشدار مقام سفارت آمریکا به مداخلات انگلیسی ها و « بی مبالاتی » آن هاست که توصیه می کرد : « احتیاط بیشتری به خرج دهیم » تا « از این خطر مهلک که به عنوان یک قدرت توطئه گر شناخته شویم ، اجتناب کنیم . »(۱۱)

چنین دلبستگی و ایمانی ایدئولوژیک به یک مکتب ، تنها مایه ی افسوس و غبطه می شود که ای کاش دانشی مردی نیک اندیش و درستکار چون استاد را در جبهۀ لیبرالیسم راست نمی دیدیم . (۱۲)

***

استاد ناسیونالیسم را خوش نمی دارد اما دقتی در آرای ایشان ، بیانگر پذیرش نوعی ناسیونالیسم معتدل منطقی است : « آن ها (انگلیسی ها و آمریکایی ها ) در جهت منافع و اهداف خود عمل کردند و انتظار اینکه به نفع ایرانیان یا « انسانیت » به هر معنایی عمل کنند بیهوده و ساده لوحانه است … آنچه مهم است منافع ملی هر کشور است که تأمین آن بر عهدۀ مسئولان سیاسی آن کشور است».

همین دیدگاهِ « تأمین منافع ملی هر کشور » توسط مسئولان سیاسی، جوهر ناسیونالیسم را تشکیل می دهد فارغ از این که تفکر حاکم راست یا چپ باشد .

استاد در ادامه می نویسند : « انتقادی که به مصدق وارد است این است که او به درستی از عهده ی این کار ( تأمین منافع ملی ) برنیامد یا بدتر از آن شهرت سیاسی و وجیه المله شدن را بر آن ترجیح داد . »

برای تأیید چنین حکم بی انصافی ، لازم است در زمان تصمیم گیری مصدق، متخصصین عصب شناس و روانشناس و نورولوژی حاضر می بودند و فرآیند تصمیم را در مغز و رفتار وی تحقیق می کردند تا ببینند آیا گزینه ی مصدق مبنی بر انتخاب « وجیه المله بودن » است یا منافع ملی ، و آنگاه نظرشان را اعلام می نمودند، به جز این راهی برای تأیید تصمیم مصدق وجود ندارد و استناد استاد به گفته های امثال دکتر موحد و حتی میلیون ها عام و خاص چیزی نیست مگر « مغالطه ذهن خوانی » و « مغالطه توسل به اکثریت » که البته راهی به دهی نیست .

باده خور غم مخور و پند مقلد منیوش                        اعتبار سخن عام چه خواهد بودن

***

استاد یک آموزه ی نظری مهم را متذکر شده اند که هر نظریه ای فارغ از علت های موجده ی آن باید بررسی شود و دلیل و شاهد به حامل نظریه ، ارجاع دهد . با پذیرش این معیار از استاد درخواست می شود به نقد دیدگاه و برنامه ی دولت مصدق و جبهه ملی و انطباق رفتار با آن ها بپردازد ؛ مطابق با تعریف های دانشنامه ای ارائه شده ، پوپولیسم مجموعه ای از مفاهیم اقتصادی ، اجتماعی و سیاسی درست یا نادرست است که مکتب خاصی را نمایندگی نمی کند ، اما البته همبستگی نیرومندی با خودکامگی دارد ، در عین حال دیدیم که با ترامپ لیبرال و محبوب هم قرین بود .

باری در احتجاجات استاد ، کمتر اثری از نقد بینشی و برنامه ای مصدق دیده ایم و بیشتر از موضع مچ گیرانه و خصمانه ، پیگیر نکات منفی روانی و زندگی نامه ای ( سیاسی و شخصی ) هستند . در نقد بینشی و برنامه ای ، به سازگاری و روشنی جنبه های تفکر و برنامه ( عقلانیت نظری ) از حیث اصول حقیقی و اعتباری توجه می شود و نیز در نقد برنامه ای به عقلانیت عملی ( تناسب وسیله و هدف ) ، ارجاع می گردد ، رفتارها و گفتارها هم در این رویکرد به عنوان شاهد بررسی میشوند و البته با ارجحیت رفتار بر گفتار ، زیرا گفتارها می توانند به منظورهای سیاسی و تبلیغی و کاربردی، به کار روند و به تناسب مقتضیات ، گونه گون و یا متضاد باشند .

استاد برای اثبات « اجنبی ستیزی » مصدق می گوید « نگاهی به مجموعه سخنرانی های وی جای شکی در این باره باقی نمی گذارد … ». همچنانکه استاد تأکید کرده اند سخنان را نباید « به صورت کاملاً منتزع از متن » در نظر گرفت ، اگر به بینش راجع می شود باید دنبال وجود یا عدم تناقض ( با دیگر حیثیات حقیقی نگرش ) بود و اگر جنبه ی برنامه ای منظور است باید کفایت آن رویکرد در رفع نیاز  برنامه ای و نیز حیثیت تناقضی آن بررسی شود . در عین حال سخنان « اجنبی ستیز » مصدق را می توان به نظریه ای درباره علت عقب ماندگی تاریخی ایران نسبت داد که معتقد است هجوم ها و ویرانی ها و غارتگری های مهاجمین ( که گاهی با برنامه و تفکر ، به ویرانی شهرها و روستاها و زمین های کشاورزی دست می زدند مانند چنگیز و تیمور ) ، علت العلل عقب ماندگی ایران بوده ، کما اینکه پتروشفسکی ، آریان پور ، کاتوزیان و ریچارد فرای ، در زمره ی معتقدان این نظریه هستند .

به هر روی با بررسی « مجموعه سخنرانی های » مصدق ( شواهد ناکافی ) ، نمی توان او را سیاستمداری اجنبی ستیز دانست ، بلکه باید به برنامه ی دولت وی و نیز جبهه ملی و عملکردهای سیاسی او پرداخت . « مصدق در اردیبهشت ۱۳۳۰ کابینه خود را به مجلس معرفی کرد و برنامه اصلی دولت خود را به شرح زیر تقدیم مجلس نمود : … سیاست خارجی : سیاست مبتنی بر منشور ملل متحد و تقویت این سازمان بین المللی و دوستی با کلیه دول و احترام متقابل نسبت به همه ملل . »

برای تأیید اجنبی ستیز بودن نخست وزیر لازم است تضاد و تناقض رفتارهای سیاسی وی را با برنامه ی مشخص سیاست خارجی او نشان داد . اما آنچه خود استاد بدان معترف است « توطئه چینی و دسیسه چینی های دولت های انگلیس و آمریکاست » ، شاید هم توقع دارند که مصدق هم مانند استاد با نرمی و اغماض به « دسیسه چینی و توطئه چینی » و « فشار » بر شاه در جهت برکناری اش ، برخورد کند تا انگ اجنبی ستیزی نخورد .

در پایان به علت سهل انگاری در دو مورد نقل قول از استاد ، از ایشان و خوانندگان پوزش می خواهم: استاد چماق کشی را به مصدق نسبت نداده اند و واژه عوام فریبی را درباره ایشان ، به کار نبرده اند . امیدوارم فارغ از تفاوت دیدگاه ، بپذیرند که به دلیل مقام شامخ و کم نظیر دانش پژوهی ، سلامت نفس ، خیرخواهی و درستکاری، برای حقیر بسیار ارزشمند و محترم هستند . مراتب شاگردی و اخلاصم را ابراز می دارم .

زیرنویس
  1. THE CONCISE ENCYCLOPEDIA OF SOCIOLOGY BY G.RITZER &M.RAYAN .WILEY –BLACKWELL-2011. P 647
  2. فلسفه علم – جیمز لیدیمن . حسین کرمی . حکمت . تهران ۱۳۹۰ . ص ۹۸ .
  3. Concise Routledge Encyclopedia of PHILOSOPHY -2000-Routledge – Great Britain
  4. فرهگ اندیشه انتقادی . ویراسته ی مایکل پین . ترجمه پیام یزدانجو . نشر مرکز . تهران ۱۳۸۲ .
  5. Oxford Concise Dictionary of Politics I.Mc  lean & A.MC Millan.2011 .
  6.  Oxford Dictionary of Sociology. 2009 J. Scott , G. Marshall   .
  7. فلسفه علم . ص ۲۰۲ – ۲۰۱ .
  8. ماهنامه ی اندیشه پویا . ۷۴ . ص ۹۰ . ستون اول . بند سوم . به نقل از :Butler – British Policy in Relinquishing Abadan in 1951

    همانجا :                                                                                                            NCS , Briefing ( 12 April 1954 ) .

    و همانجا بند چهارم .

  9. همانجا بند آخر به نقل از :                                               CIA Quarterly Report  ( ۸ July 1954 ) . FRUS ( 2017 ) , 926 .
  10. همانجا بند دوم به نقل از :US Embassy , Suggestions For Combatting Communism ( 9 October 1953 ) ,  FRUS ( 2017 )  ۷۹۳-۸
  11. همانجا بند دوم به نقل از :US Embassy , Letters of First Secretary to the State Department ( 30 November 1953 ) , FRUS( 2017 ) 851 – ۲

    – John Stutesman , Letters to Melbourne ( 6 November 1953 ) , FRUS ( 2017 ) 829 – ۳۱۱

  12. « لیبرال راست » ، نظر یکی از استادان اقتصاد تحصیل کرده آمریکا ( با گرایش لیبرالی ) است درباره استاد غنی نژاد . العهده علی الراوی .
+ posts

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا