توضیح از بومرنگ: چند هفته پیش مطلبی را از
پاسخی به یک نقد تحت عنوان «لیبرالپاستورالها و مصدق»
مقاله دوست ارجمند و فرهیخته جناب دکتر ایرج امیر ضیایی تحت عنوان «لیبرال پاستورالها و مصدق» نمونه بارز تفکر ایدئولوژیک بخشی از روشنفکران ایرانی است و بررسی و تحلیل آن میتواند روشنگر ابهامها و سوءتفاهمهای فکری زیانبار حاکم بر بخشی از جامعه ما باشد. پیش از پرداختن به اصل مقاله لازم است منظور خود را از تفکر ایدئولوژیک توضیح دهیم تا از هر گونه ابهام و سوءتفاهم پیشگیری شود. تفکر ایدئولوژیک در مقابل تفکر علمی قرار دارد و نقیض آن است. در تفکر علمی، واقعیت بر اساس نظریهای منسجم و مبتنی بر اصول روشن و بدیهی یا فرضیاتی مرتبط با موضوع، مورد بررسی و تجزیه و تحلیل قرار میگیرد. البته منظور این نیست که تفکر مبتنی بر هر نظریه علمی حتما و بدون چون و چرا درست است بلکه منظور این است که رویکرد این نوع تفکر به فهم واقعیت به لحاظ عقلانی قابل دفاع است و معمولا به فهم بهتر و حقیقیتری از واقعیت میانجامد. در تفکر ایدئولوژیک آرمان، شعار یا فهم خاصی از واقعیت از پیش مفروض و حقیقی تلقی میشود و هر «احتجاجی» اساسا برای اثبات آن صورت میگیرد. یکی از ویژگیهای مهم تفکر ایدئولوژیک نیتخوانی و داوری بر اساس آن است. معمولا در تفکر ایدئولوژیک هر سخنی اگر منطبق با «منافع» گوینده آن باشد آن سخن غلط ارزیابی میشود. در انتقاد از این رویکردِ مارکس و مارکسیستها بود که شومپیتر قریب به این مضمون را میگفت: اینکه اقتصاددانان بورژوا از منافع طبقاتی بورژوازی دفاع میکنند دلیل بر این نمیشود که سخن آنها غلط باشد. خود نظریه را باید تحلیل و داوری کرد نه علت طرح آنرا. تقریبا همین مضمون در فرهنگ ایرانی ما هم هست: به «ماقال» باید توجه کرد نه «من قال».
حال میپردازیم به اصل موضوع. نویسنده مقاله خلاصهای از دیدگاههای منابع «دولتهای لیبرال آمریکا و انگلیس» در باره دکتر مصدق را در یک ستون تحت عنوان «ویژگیهای مصدق به نقل از گزارشهای آمریکا و انگلیس» آورده و در ستون دیگری «ویژگیهای مصدق از منظر دکتر غنینژاد» را خلاصه کرده و آنگاه به مقایسه این دو ستون پرداخته است. نتیجهای که از این مقایسه میگیرد این است که مضامین این دو ستون، به جز «کشفیات جعلی و غیر مستند به شواهد دکتر غنینژاد» در خصوص «فاشیسم مصدق و بنیانگذاری چماقکشی»، کاملا با هم منطبق است. و در ادامه میفرماید:
چنین تطابقی البته غریب نیست، خطمشی اصلی را بزرگ لیبرالهای توطئهگر و متجاوز به ملتهای ضعیف، تعیین و القاء میکنند، و شاهدیم که نشریات و فضای مجازی، آکنده از تداوم خطوطی است که آمریکا وانگلیس پس از کودتای ۱۳۳۲ رسما پیش گرفتهاند و لیبرال پاستورالهای ما نیز با هماهنگی و پشتکار، پروندهای برای مصدق میسازند و ملی کردن را صورت خیر با سیرت شر مینمایانند و با استدلالهای مغالطی، سرنگونی مصدق را قانونی میدانند و او را سرچشمه بدبختیهای جامعه ایران معرفی میکنند. … در تداوم خطمشی اصلی دولتهای انگلیس و آمریکا مبنی بر انکار کودتای ۱۳۳۲، دکتر غنینژاد و هواداران با جدیت در این مسیر تعیین شده میتازند و فضای مجازی و نشریات را با مدعیات خودساخته مصدق ستیز آکندهاند. استاد میگوید مصدق «کار را به جایی رساند که با حرکت نظامی برکنار شد». روشن است که به زعم گوینده، خطاهای مکرر مصدق، برای شاه چارهای جز توسل به حرکت نظامی به منظور برکناری او نگذاشته بود و این همان موضع رسمی تاکنونی دولتهای لیبرال آمریکا و انگلیس بوده است. (ضیایی، لیبرال پاستورالها و مصدق)
همانگونه که به صراحت از این نقل قول بر میآید از نظر نویسنده مقاله، لیبرالهای پاستورال (غنینژاد و دوستانش) با جدیت در مسیر ترسیم و تعیینشده توسط بزرگ لیبرالهای توطئهگر و متجاوز به حقوق ملتهای ضعیف (دولتهای آمریکا و انگلیس) میتازند. پرسشی که برای من پیش میآید طبیعتا این است که جناب دکتر ضیایی که اطمینان دارم اهل مطالعه و علم، و انسان فرهیخته و شریفی است چرا چنین اتهامات سنگینی را که معنایی جز خیانت و وطنفروشی ندارد به من میبندد؟ طرفه اینکه در همان مقاله من کمترین را «استاد دانشور و فاضل و نیکنهاد» توصیف کرده است. تنها یک پاسخ یا توضیح برای این رفتار متناقض وجود دارد و آن نگاه از پشت شیشه کبود ایدئولوژی است که دید نویسنده را مخدوش کرده است. البته ممکن است گفته شود قضیه برعکس است و من گرفتار ایدئولوژیزدگی شدهام و نویسنده مقاله صرفا شواهدی را با ذکر منبع کنار هم چیده و داوری هم نکرده و صرفا نشان داده که غنینژاد همان حرفهایی را میزند که امریکا و انگلیس میگویند. اما مضمون و فحوای مطلب فراتر از این آشکارا میخواهد القاء این شبهه کند که رابطه علّی میان این دو جریان وجود دارد. برگهای درختان در پاییز میریزد و همان زمان دانشآموزان به مدرسه میروند اما هیچ عاقل و اهل علمی نمیگوید رابطه علّی میان این دو واقعیت وجود دارد و در این باره القاء شبهه نمیکند. برفرض همه حرفهای من عینا همان است که آمریکا و انگلیس میگویند (فرضی که البته درست نیست)، این انطباق هیچ دلیلی بر وجود رابطه علّی و فراتر از آن غلط بودن حرف من نیست. مدعی باید برای غلط بودن حرفهای من دلیل و شاهد بیاورد نه اینکه بگوید چون منطبق با حرفهای این و آن است پس غلط است. نویسنده مقاله تنها یک عبارت کوتاه و ناقص از من نقل قول مستقیم کرده و سپس در یک ستون خلاصه نظرات من را در باره دکتر مصدق به زعم خود آورده است. سوای اینکه دو مورد از این خلاصه کاملا غلط است، بقیه منتزع از بافت و زمینه گفتار است و روشن نمیکند چرا من این حرفها را زدهام، و طبیعتا القاء این شبهه میکند که من غرضورزانه در باره دکتر مصدق به داوری نشستهام. برای روشن شدن این موضوع، متن مورد ارجاع دکتر ضیایی را که گفتگوی من با مجله مهر نامه به تاریخ فروردین ۱۳۹۰ است به پیوست میآورم تا خوانندگان خود داوری کنند.
نویسنده مقاله در واقع کل گفتگوی من با مهرنامه را در یک ستون با ذکر ۹ عنوان در خصوص ویژگیهای دکتر مصدق، به صورت کاملا منتزع از متن، خلاصه کرده است. از اینرو، لازم میدانم در باره تک تک آنها توضیح دهم. نخست در خصوص «اجنبیستیزی» دکتر مصدق باید گفت نگاهی به مجموعه سخنرانیهای وی جای شکی در این باره باقی نمیگذارد اما نقل همه آنها مثنوی هفتاد من کاغذ شود. اینجا فقط به نمونههایی اشاره مییشود. دکتر مصدق قبل از نخست وزیر شدن در اسفند ۱۳۲۹ میگوید «منشاء کلیه مصائب این ملت رنج دیده فقط شرکت نفت است.» (روزنامه ۳ اسفند ۱۳۲۹، به نقل از رمضانی، ص.۵۲۲) و بعد از تصویب قانون ملی شدن صنعت نفت و در مقام نخست وزیر در سخنرانی ۲۰ تیر ۱۳۳۰ در مجلس میگوید «امروز دیگر برای مردم و مجلس ایران مبالغه و اغراق نیست و شاید در شمار واقعیات و بدیهیات باشد اگر گفته شود که شرکت سابق نفت سلسله جنبان و علتالعلل همه بدبختیهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی این کشور بوده است و یقین است که اگر دست این شرکت را کوتاه کنیم هیچ فرد و دولتی یارای آن نخواهد داشت که جریان امور را به همان صورت سابق نگاه دارد.» (مصطفی فاتح، پنجاه سال نفت ایران، ص ۵۴۹)
در اواخر تیرماه ۱۳۳۰ (ژوئیه ۱۹۵۱) آورل هریمن نماینده ویژه هری ترومن رئیس جمهور امریکا برای میانجیگری میان ایران و انگلیس در خصوص مساله نفت به تهران سفر میکند. دکتر مصدق در حالی که در اتاق خود در تختخواب است او را میپذیرد. وقتی هریمن وارد اتاق میشود او با هیجان علیه بریتانیا سخنرانی میکند «شما نمیدانید آنها چقدر موذی هستند، نمیدانید چقدر بد جنساند. به هرچه دست بزنند کثیف و آلوده میشود». هریمن در پاسخ میگوید خود او طی دو جنگ جهانی در کنار انگلیسیها جنگیده و معتقد است آنها جنبههای خوبی هم دارند. در این جلسه دکتر مصدق در یک مورد میگوید، «همیشه گرفتاریهای ایران را بیگانگان ایجاد کردهاند. همه چیز با آن یونانی آغاز شد، مقصودم اسکندر است.» (ورنون والترز، ماموریتهای بی سرو صدا، صص. ۲۴۱-۲۶۳، به نقل از ویلیام شوکراس، آخرین ماموریت شاه، نشر البرز، ۱۳۶۹، ص. ۷۰)
مورد دوم از ویژگیهای دکتر مصدق که منتقد محترم از قول من آورده «پوپولیسم -عوام گرایی و عوام فریبی» است. البته لازم است تاکید کنم که من در سراسر گفتگوی خود هیچگاه از صفت عوام فریبی استفاده نکردهام. اما در باره پوپولیسم، من در گفتگو با مهرنامه این اصطلاح را تعریف کرده و چگونگی انطباق رفتار دکتر مصدق را با آن خاطر نشان کردهام که نویسنده مقاله ندیده یا دیده و به روی خود نیاورده است. اینجا ناگزیرم با تکرار آن، توضیحات بیشتری بدهم «پوپولیسم به جریانی گفته میشود که مدعی است بدون هیچ واسطه حزبی یا نهادی نماینده مستقیم مردم است و لذا خود را ملزم به پاسخگویی به هیچ نهاد سیاسی نمیداند. سیاستورزی آقای مصدق دقیقا از این سنخ بود» (غنینژاد، مهرنامه شماره ۱۰، فروردین ۱۳۹۲) دکتر مصدق در کتاب خاطرات و تالمات خود در باره وضعیت دولت خود در تابستان ۱۳۳۲ و موضوع رفراندم مینویسد:
جبهه ملی حزبی نبود و در مجلس اکثریت نداشت تا بتواند دولت را حفظ کند. جبهه ملی اقلیتی بود که افکار عمومی پشتیبان آن شده بود و این پشتیبانی جهتی نداشت جز الهامی که جبهه از افکار عموم میگرفت. دولت این جانب که روی افکار جامعه تشکیل شده بود میبایست از افکار عمومی تبعیت کند، همچنانکه کرد و تا سقوط نکرده بود از حمایت مردم برخوردار بود و مردم چه کار بیش از آنکه کردند میتوانستند بکنند. قدرت و توانایی هر کس همان یک رای بود که موقع رفراندم به دولت داده بود. (مصدق، خاطرات و تالمات، صص. ۲۵۲-۲۵۳)
نکته جالب اینجاست که دکتر مصدق از مجلسی انتقاد میکند (مجلس هفدهم) که انتخابات آنرا دولت خود وی برگزار کرده بود و در آغاز کار، به ویژه پس از معلوم شدن نتیجه انتخابات در تهران کاملا از آن دفاع میکرد. اما علت برگزاری رفراندم همانطور که از سطور فوق برمیآید این بود که دکتر مصدق نگران استیضاح همین مجلس و برکناریاش از قدرت بود و او میخواست پیشدستی کند و مجلس را با رفراندم منحل کند، روشی که ابتکار خود وی و برخلاف قانون اساسی مشروطه بود. در رویکرد پوپولیستی، مردم آنهایی هستند که با سیاستمدار پوپولیست همنظرند. دکتر مصدق در خصوص انتخابات مجلس هفدهم در سایر نقاط (غیر از تهران) مینویسد:
ولی در انتخابات سایر نقاط که من تصور مینمودم ۸۰ درصد از وکلا نمایندگان مردم باشند وقتی که مجلس افتتاح گردید و دولت بیش از یک اکثریت ضعیف موافق نداشت معلوم شد که نمایندگان مردم از ۸۰ درصد کمترند و بعضی از نمایندگان هم که در طهران ملت انتخاب کرده بود برخلاف نظر مردم عمل نمودند و این کار برخلاف انتظار نبود، چون به صرف عدم دخالت دولت در انتخابات نه عمال بیگانه میگذاشتند مردم نمایندگان خود را انتخاب کنند، نه مردم میتوانستند اشخاص با عقیده و ایمان را بشناسند و آنها را انتخاب نمایند. (مصدق، خاطرات، ص. ۲۵۸)
این سخن مصداق روشن پوپولیسم است که پیشتر به آن اشاره شد، سیاستمدار پوپولیست تا آنجا رای مردم را قبول دارد که مطابق رای خود او باشد؛ و در صورت لزوم میرود میان جمعیت طرفداران خود و میگوید «مجلس آنجاست که مردم هستند».
و اما در خصوص «بیاعتقادی به قانون» باید گفت اصولا پوپولیستها قانون را به رای خود تفسیر میکنند و برای قانونشکنیشان «مصلحت مردم» را بهانه میآورند. دکتر مصدق در همه مجالسی که نماینده بود از دادن اختیارات قانونگذاری مجلس به قوه مجریه به شدت انتقاد میکرد اما زمانی که خود در مقام اجرایی قرار میگرفت اصرار بر گرفتن همین اختیارات داشت. دکتر مصدق در مخالفت با درخواست تمدید اختیارات داور برای انجام اصلاحات در دادگستری، در جلسه ۱۸ خرداد ۱۳۰۶ در مجلس شورای ملی میگوید:
بالاخره عقیده داشتم که مجلس شورای ملی نمیتواند به دولت اجازه قانونگذاری بدهد. چرا؟ برای اینکه مثل این است که یک کسی اجازه اجتهاد خودش را به کس دیگری بدهد. اجتهاد غیرقابل انتقال است و ما هم وکیل در توکیل نیستیم که به دولت بگوییم برو قانون وضع کن. (مکی، ص. ۳۰۰)
دکتر مصدق در جلسات ۲۵ خرداد ۱۳۰۶ با تکرار همین موضع تاکید میکند که «این حق به موجب اصل ۲۷ قانون اساسی از وظایف مجلس شورای ملی است و هیچ مجلسی نمیتواند این حق را به دولت واگذار کند.» (مکی، صص.۳۱۱-۳۱۲) اما جالب است بدانیم دکتر مصدق پس از کودتای ۱۲۹۹ قبول وزارت مالیه را در کابینه قوام السلطنه، مقارن مجلس چهارم، منوط به گرفتن اختیارات قانونی از مجلس کرده بود. به رغم مخالفت اقلیت مجلس چهارم که میگفتند «موکلین حق توکیل به آنها ندادهاند و دادن اختیارات به وزیر برخلاف قانون اساسی است»، سرانجام با پافشاری دکتر مصدق لایحه اختیارات در ۲۰ آبان ۱۳۰۰ به تصویب نهایی میرسد و دکتر مصدق وزیر مالیه برمبنای اختیارات حاصله شروع به کار میکند. (عاقلی، میرزا احمد خان قوامالسلطنه، به نقل از متینی، ص.۱۰۵)
این رفتار متناقض را چگونه میتوان توضیح داد؟ دکتر مصدق در کتاب «خاطرات و تالمات» توضیحی در این خصوص ارائه میدهد که البته مربوط به زمان نخست وزیریش در سال ۱۳۳۱ و درخواست اختیارات از مجلس هفدهم است:
دادن اختیارات در مواقع عادی آن هم به اشخاصی که از آن در نفع بیگانگان استفاده کنند چون مخالف مصلحت است مخالف قانون اساسی هم هست. ولی در مواقع جنگ و غیر عادی دادن اختیارات موافق روح قانون اساسی است چونکه قانون اساسی برای مملکت است نه مملکت برای قانون اساسی. شرب شراب در شرع اسلام به نص صریح قرآن حرام است ولی اگر طبیب آنرا برای سلامت مریض تجویز نمود حرمت از آن برداشته میشود. وقتی سلامت یک مریض ایجاب میکند که بر خلاف نص صریح شرب خمر کند آیا اعطای اختیارات که در هیچ کجای قانون اساسی تحریم نشده آن هم برای سلامت یک ملت مخالف قانون اساسی است؟ «الضرورات تبیح المحظورات». مخالفت با اختیارات به این عنوان که مخالف با قانون اساسی است کلمه حقی بود که میخواستند از آن در راه باطل سوء استفاده کنند. (مصدق، ص.۲۵۱)
اگر سیاستمردی عامی برای همراه کردن عوام با خود چنین حرفی بزند بر او حرجی نیست اما وقتی کسی مانند محمد مصدق که دکتری حقوق از سوئیس دارد چنین سخنی میگوید معنایی جز این ندارد که او معتقد به قانون نیست و مصلحت را بر حکومت قانون برتری میدهد، مصلحتی که معیار تشخیص آن خودش است. دکتر مصدق در زمان نوشتن خاطرات، ظاهرا سخنان خود در گذشته را فراموش کرده بود به ویژه موردی که در مخالفت با درخواست اختیارات از سوی دولت رزمآرا گفته بود «نمایندگان مجلس وکیل در توکیل نیستند و نمیتوانند اختیارات قانونگذاری خود را به دولت اگرچه آن دولت مورد اعتماد جامعه باشد تفویض کنند.» (موحد، خواب آشفته نفت، به نقل از متینی، ص.۲۱۴) این رویکرد دوگانه و متناقض نشانه عدم پایبندی به اصول معین و احترام به قانون است.
در خصوص «عدم اعتماد به نفس سیاسی»، من در گفتگوی مهرنامه به این نکته تاکید کردهام که از نظر دکتر مصدق و جبهه ملی، استقلال سیاسی ایران مستلزم بیرون کردن انگلیسیها از کشور و خلع ید از شرکت نفت است و سپس این پرسش را مطرح کردم که «آیا این استدلال ریشه در عدم اعتماد به نفس سیاسی ندارد؟» و جلوتر گفته بودم «دولتی اگر به خاطر ترس از اینکه سفارت یک کشور خارجی چند سیاستمدار را بخرد رابطه دیپلماتیک خود را قطع کند، به نظر من از اعتماد به نفس کافی برخوردار نیست.»
اکنون هم همین اعتقاد را دارم. در واقع، دکتر مصدق و جبهه ملی طرفدار وی بارها تاکید کرده بودند که هدف از ملی کردن نفت دو چیز است، یکی استقلال سیاسی ایران و دیگری پایان دادن به غارت منابع نفتی کشور. تحقق بخشیدن به این دو هدف به هیچ وجه مستلزم قطع رابطه سیاسی با دولت انگلستان و بیرون کردن دیپلماتها و کارشناسان نفتی نبود. در این که هر دولت خارجی از جمله انگلستان برای رسیدن به اهداف خود، بسته به مورد، در صورت لزوم علیه منافع هر کشور دیگری از جمله ایران ممکن است توطئه کند جای هیچ تردیدی نیست، اما قطع رابطه سیاسی به جهت ترس از چنین توطئهای نشانه عدم اعتماد به نفس است. نسبت دادن همه مشکلات از کوچک و بزرگ گرفته تا اقتصادی و سیاسی به بیگانگان و توطئههای آنها، و قلمداد کردن همه منتقدان و مخالفان سیاسی به عنوان مزدوران دولتهای بیگانه چیزی جز فقدان اعتماد به نفس و فرافکنی مشکلات نیست.
در باره شیفتگی دکتر مصدق به «وجیهالمله» شدن بسیاری از معاصران وی سخن گفتهاند، ما اینجا فقط به آنهایی اشاره خواهیم کرد که یا از طرفداران مصدق بودهاند و یا کسانی که شائبه دشمنی با دکتر مصدق در باره آنها وجود ندارد. محمدعلی همایون کاتوزیان که در ارادت او به دکتر مصدق نمیتوان تردید کرد، در خصوص پیشنهاد بانک جهانی به ایران برای حل مساله نفت مینویسد:
مصدق از سوی برخی همکاران به خصوص کاظم حسیبی زیر فشار بود. حسیبی میگفت اگر بانک جهانی به عنوان کارگزار دولت ایران عمل کند، جبهه مخالف دولت و به خصوص حزب توده، مدعی میشوند که دولت به موجب قرارداد با صحنه سازی، منافع ملی را یکجا فروخته است. مصدق زیر بار این فشار تسلیم شد. (کاتوزیان، مصدق و نبرد قدرت، ص. ۲۶۶)
معنای سخن کاتوزیان این است که دکتر مصدق قبول داشت که پیشنهاد بانک جهانی خوب است اما از ترس اینکه قبول این پیشنهاد ممکن است بهانهای به دست مخالفان دهد که او را سازشکار و وطن فروش جلوه دهند و در نتیجه وجیهالمله بودن وی لطمه ببیند از پذیرفتن آن اجتناب کرد.
دکتر محمدعلی موحد که در مطالعات گسترده خود در باره جریان ملی شدن نفت، در همدلی با دکتر مصدق و ستایش از وی چیزی کم نمیگذارد، در جزوه «گفتهها و ناگفتهها» که در واقع تعلیقهای است بر کتاب مهماش «خواب آشفته نفت» است، مینویسد:
آخرین فرصتی که برای مصدق دست داد وقتی بود که پیشنهاد تجدید نظر شده چرچیل-ایزنهاور به او تسلیم شد. مضمون این پیشنهاد از مدتها پیش با او در میان گذاشته شده بود و او زیر و بم آنرا میدانست. خطری را هم که در قفای آن کمین کرده بود میتوانست حدس بزند. گمان میرود اگر روزی اسناد و مدارکِ دولتی ایران در دسترس قرار گیرد ثابت خواهد شد الهیار صالح هشدار لازم را در این باره به او داده بود. وانگهی مصدق خود آنقدر فراست و کیاست داشت که بتواند وقوع طوفان را پیشبینی کند. او با رد این پیشنهاد آخرین فرصت را از دست گذاشت و خانه نئین خود را به پایکوب پیل مست داد. مصدق مینویسد، «چنانچه با صلاحیت دیوان موافقت میشد و دیوان هم ما را فقط به پرداخت حداقل غرامت محکوم میکرد آن وقت معلوم میشد که عمال بیگانه چطور وصله خیانت به دامن امضاء کنندگان قرارداد بزنند و آنها را تا ابد دچار طعن و لعن کنند.»
حق با مصدق است. قبول پیشنهاد تجدید نظر شده مشترک بریتانیا و آمریکا البته مستلزم موافقت با صلاحیت دیوان دادگستری بینالمللی برای رسیدگی به اصل غرامت بود و دیوان اگر هم ما را فقط به حداقل غرامت محکوم میکرد مخالفان مصدق از پای نمینشستند و وصله خیانت به دامن او میزدند و او را بد نام میکردند. این درست است اما ایران کمتر زیان میدید. رد آن پیشنهاد سبب شد که پس از کودتا غرامت بسیار سنگینتر و قرارداد بسیار نامساعدتری بر ایران تحمیل گردد. خسران دموکراسی و لطمهای که در نتیجه کودتا به فرایند جامعه مدنی ایران وارد آمد از زیان مالی و اقتصادی به مراتب بیشتر بود. پس آنچه را در پایان فصل شانزدهم خواب آشفته نفت نوشته بودیم بار دیگر یادآور میشویم.
در صورت قبول این پیشنهاد البته تصمیم در باره غرامت به داوری محول میشد اما با حال و هوای آن ایام که اچسن خود غرامتی کمتر از پانصد میلیون دلار را عادلانه میدانست گمان میرود دیوان لاهه حکمی که میداد در هر صورت کمتر از غرامتی بود که بالاخره ایران را ناگزیر به تحمل آن کردند. دکتر مصدق میتوانست پیشنهاد مشترک بریتانیا-امریکا را، با توضیحاتی که در پیرامون آن داده شده بود، به عنوان مبنای توافق بپذیرد و کشور را از بلیاتی که پیامد ردّ آن بود مصون نگاه دارد. (موحد، گفتهها و ناگفتهها، صص. ۵۲ -۵۶)
دقت در توضیحات دکتر موحد، گرچه در زرورق گویش «دیپلماتیک» پیچیده شده که به قبای ذوبشدگان در مصدق برنخورد، بسیار روشنگر است. به عقیده وی دکتر مصدق از زیر و بم پیشنهاد آخر چرچیل-ایزنهاور و مخاطرات نپذیرفتن آن آگاه بود اما برای اینکه «وصله خیانت» به دامن او نزنند و او را «بدنام» نکنند آنرا نپذیرفت؛ در صورتی که اگر میپذیرفت «ایران کمتر زیان میدید» و کشور از «بلیاتی که پیامد رد آن بود» مصون میماند. اگر مضمون سخن دکتر موحد را از زرورق آن بیرون بیاوریم معنایی جز این ندارد که دکتر مصدق منافع ملی ایران را با «خوشنامی» یا «وجیهالمله» شدن سودا کرد.
این خود شیفتگی و دغدغه وجیهالمله شدن دکتر مصدق از چشم سیاستمداران کهنه کار ایرانی پنهان نمانده بود. در مجلس دوره ششم، دکتر مصدق حملات ناروایی به محمدعلی فروغی (ذکاءالملک)، سیاستمدار فرهیخته، درستکار و ایراندوست وارد میکند. ارزیابی فروغی در باره شخصیت دکتر مصدق چنین است:
…. هرکس برای پیشرفت کار خود، برحسب ذوق و فطرت خویش راهی را اختیار میکند؛ مصدق هم این راه را اختیار کرده است که بیجهت یا با جهت به اشخاص حمله کند و در راه دلسوزی وطن اظهار شجاعت نماید. مختصر، جوان است و جویای نام آمده است. اظهار مسلمانی هم مایه ندارد. در مجلس شورای ملی قرآن از جیب یا شمایل از بغل در میآوریم و زهره همه کس را آب میکنیم. با این تفصیل، کار به کام است و کیست که بتواند در مسلمانی و وطندوستی مصدق شک کند. (سیاستنامه ذکاءالملک، ص.۲۸۹)
اشاره فروغی به اظهار مسلمانی دکتر مصدق مربوط به سخنان وی در مجالس پنجم و ششم است. در جلسه ۲۹ شهریور ۱۳۰۵ دکتر مصدق در مخالفت با کابینه مستوفیالممالک و معرفی وثوقالدوله به سِمَت وزیر عدلیه و فروغی به سِمَت وزیر جنگ، هر دو را متهم به خیانت میکند. آن زمان فروغی در خارج از کشور بود اما وثوقالدوله در مجلس حضور داشت و پاسخ دکتر مصدق را داد. دکتر مصدق ضمن اظهارات طولانی خود در ذم قرارداد ۱۹۱۹ و عاقد آن وثوقالدوله میگوید، این «قرارداد یعنی تسلط دولت مسیحی بر دولت مسلمان و به زبان وطنپرستی اسارت ملت ایران. عقیده ما مسلمین این است که حضرت رسول اکرم و پیغمبر خاتم (ص) پادشاه اسلام است و چون ایران مسلمان است لذا سلطان ایران است …» و بعدتر ادامه میدهد،
…. اگر کسی بگوید که چون قانون جزای عرفی رسمیت ندارد و در قانون شرعِ مطاع هم برای کسی که بخواهد بیرق اسلام را از رسول خدا گرفته با بیتالمال مسلمین تسلیم دول غیر مسلمان نموده و یا اسباب چینی و فساد نماید عقابی نیست من به گوینده با کمال پستی و حقارت نظر میکنم و با اینکه از علم فقه اطلاعی ندارم در جواب آیه ۳۷ از سوره شریفه پنجم را میخوانم که میفرماید: «انما جزاءالذین یحاربون الله و رسوله و یعون فی الارض فسادا ان یقتلوا و یصلبوا اوتقطع ایدیهم و ارجلهم من خلاف اوینفوفی الارض ذالک لهم خزی فی الدنیا و لهم فی الاخره عذاب عظیم.» در صورتی که آقای وثوق مشمول یکی از احکام اربعه نیستند حضرات حجج اسلام، نمایندگان عظام بفرمایند چه حکمی از احکام شامل ایشان میباشد. (مکی، صص. ۱۸۳-۱۸۹)
همچنانکه مشاهده میشود دکتر مصدق به صراحت درخواست مجازات محارب با خدا و مفسد فیالارض برای وثوق الدوله میکند در حالیکه در همان مجلس سید حسن مدرس، سیاستمدار و روحانی معروف، در خصوص قرارداد ۱۹۱۹ و اتهامات دکتر مصدق میگوید:
لکن خدا شاهد است که من یک لفظ توهینآمیز نسبت به موافقین قرارداد نگفتم زیرا این یک اختلاف نظر سیاسی بود. کدام صلاح و صواب بود خدا میداند اما من نمیدانم. اما من مطابق عقیده خودم مکلف بودم که با کسی که این قرارداد را بست جنگ کنم جنگ هم کردیم و از میدان هم درش کردیم و این برای اجرای عقیده خودم بود زیرا عقیدهام این بود که قرارداد یک عقد فضولی است. … حالا اینها یک مسائل سیاسی است که باید محکمه تشکیل داده و رسیدگی کرد ولی من موافقم که اشخاص مطابق عقیدهشان رفتار کنند … من خدا میداند از وقتی که وثوقالدوله رفت به فرنگ یک دفعه اسمش را به بدی نبردم. (مکی، صص.۲۰۲-۲۰۴)
دکتر مصدق در مواقعی که «مصلحت» سیاسی ایجاب میکرد از تظاهر به اسلامیت، حتی به شکل سنتی به معنی بد کلمه یعنی سنتی متصلب باکی نداشت. او در جلسه ۶ مهر ۱۳۰۶ در مجلس شورای ملی بر اسلامیت و ایرانیمآبی خود تاکید میگذارد و در ذم فرنگیمآبی میگوید:
… اگر فرنگیمآب باشیم لابدیم که از قوانین فرنگستان بین حبس و قصاص حبس را انتخاب کنیم این انتخاب گذشته از اینکه برخلاف مذهب است صلاح هم نیست زیرا فلسفه مجازات قاتل بنا به قول اکثریت قریب به اتفاق جزائیون عبرت است و در مملکت ما تا قصاص نشود عبرت نمیگیرند در این مملکت حبس که سبب عبرت نیست ممکن هم هست بگویند بیچاره از باب معاش خیلی در شدت بود حالا چندی در مبحس بماند شاید یکی بیاید محبس را منحل کند و در نتیجه هرج و مرج او هم فرار نماید. (مکی، ۳۴۴-۳۴۶)
اما از همه جالبتر اینکه «قصد وجیهالمله شدن» نزد دکتر مصدق نکتهای نبود که حتی از چشم برخی طرفداران پرو پا قرص و ستایشگران وی پنهان بماند. جلال آل احمد در ستایش از «زرنگی» سیاسی دکتر مصدق مینویسد:
…. او این لیاقت دیگر را داشت که نگذارد شکستش را پای قلت وسایل و کادر ناکافی و شرایط نامناسب رهبری بنویسند. او به زبردستی یک سیاستمدار کار کشته، شکست خود را بست به ریش کودتایی که به ابتکار تراست بینالمللی نفت راه افتاد و دیگر قضایایی که از دسترس عمل یک آدم عادی- گرچه نخست وزیری باشد- خارج است. و به این طریق از مسند نخست وزیری که افتاد، بر مسند دیگری نشست که تا ابد همراه وجدانیات تاریخی مردم بر قرار است. (آل احمد، ۲۰۴)
این ارزیابی آل احمد در باره رفتار سیاسی دکتر مصدق کاملا با روایت احسان نراقی از قول دکتر صدیقی تطبیق میکند. احسان نراقی در خصوص واقعه عصر روز ۲۸ مرداد سال۱۳۳۲ مینویسد:
دکتر صدیقی تعریف میکرد وقتی خانه دکتر مصدق را غارت میکردند، وی به اتفاق دکتر مصدق و دکتر شایگان میروند از دیوار بالای روی پشت بام همسایه در گوشهای مینشینند. دکتر شایگان میگوید: «بد شد». مصدق یک مرتبه از جا میپرد و میگوید «چی بد شد؟ بایستیم این اراذل و اوباش ما را در مجلس ساقط کنند. در حالیکه حالا دو ابر قدرت ما را ساقط کردند. خیلی هم خوب شد. چی چی بد شد». (نراقی، به نقل از متینی، ص. ۳۷۵)
با تمام آنچه گفته شد باید تاکید کنیم که جاهطلبی سیاسی به خودی خود امر مذمومی نیست به شرط اینکه در خدمت منافع عامه یا منافع ملی باشد نه اینکه منافع ملی را با فرافکنی مسئولیت سیاسی و بستن شکست ناشی از سیاستهای غلط به ریش دیگران، قربانی وجیهالمله شدن خود کند.
و اما موضوع ناسیونال سوسیالیست نامیدن برخی جریانهای سیاسی مصدقی هم حکایت جالبی است. جریانها و کسانی مانند خلیل ملکی، نیروی سومیها و حزب ایرانیها با افتخار خود را ناسیونالیست و در عین حال سوسیالیست معرفی میکنند و وقتی کسی آنها را ناسیونال سوسیالیست خطاب میکند بر میآشوبند که آقا توهین نکن ما فاشیست نیستیم. من هیچگاه نسبت فاشیسم به این جریانها ندادهام فقط یادآوری کردهام که ناسیونالیسم رمانتیک گرایش به سوسیالیسم دارد و ناسیونالیسم توام با سوسیالیسم زمینه را برای فاشیسم آماده میکند. این گزارهها بیانکننده واقعیتهای نظری در علم سیاست و تجربه تلخ تاریخ سیاسی میان دو جنگ جهانی در قرن بیستم است. ایدئولوژیزدگان ذوب در مصدق حاضر نیستند این گزاره نظری روشن را بپذیرند که ناسیونالیسم رمانتیک جمعگرایانه خواه نا خواه میل به سوسیالیسم دارد و ناسیونالیسم همراه با سوسیالیسم میشود ناسیونال سوسیالیسم.
بالاخره باید بگویم نویسنده مقاله در نهایت سهلانگاری و شاید بیانصافی من را متهم کرده که مصدق را بنیانگذار چماقکشی معرفی کردهام. نه در گفتگو با مهرنامه و نه در موارد متعدد دیگری که در باره نهضت ملی بحث کردهام هیچگاه چنین نسبتی به دکتر مصدق ندادهام، آنچه گفتهام و تکرار کردهام این بوده که برخی جریانهای طرفدار دکتر مصدق چماقکشی و حمله به تظاهرات گروههای سیاسی مخالف را باب کردند و البته این منحصر به طرفداران مصدق نبود، دیگر گروههای هم چنین روش مذمومی رادرمقابله با مخالفان خود به کار میبردند. اما به عنوان نمونهای از چماقکشی برخی از طرفداران دکتر مصدق بد نیست ذوب شدگان در مصدق به کتاب «مرداد خاموش» نوشته مسعود کوهستانی نژاد رجوع کنند که در آن نویسنده با اسناد رسمی جریان چماقکشی اینها برملا کرده است. من تنها به یک مورد اشاره میکنم. چهل روز بعد از تظاهرات ۳۰ تیر ۱۳۳۱ در هنگام برگزاری مراسم چهلم شهدای آن تظاهرات، «بسیاری از طرفداران دولت و کاشانی، ضمن شرکت در مراسم، برای ممانعت از شرکت تودهایها در آن، اقدامات زیادی انجام دادند. یکی از فعالان مراسم آن روز از همکاری با گروهی از جاهلین ناحیه ده تهران (به سرکردگی محمود مسگر) برای ممانعت از حضور تودهایها در مراسم مزبور یاد میکند. همچنان او به یاد آورد که جاهلین مزبور با دو کامیون خودشان را به مکان مراسم رسانده بودند.» (کوهستانینژاد، ص.۲۱)
این فعال که اینجا از او یاد شده کسی نیست جز داریوش فروهر رهبر حزب ملت ایران از احزاب طرفدار دکتر مصدق، که این اظهارات را در جریان بازجویی خود در دیماه ۱۳۳۲ بیان میکند. نامبرده در بخش دیگری در پاسخ به پرسش بازجو که میپرسد، «پس شما معتقد هستید که اداره امور کشور بدون وجود پارلمان و با رهبری یک شخص انجام یابد؟» میگوید، «من معتقد به اصول دموکراسی و انتخابات ادواری نیستم. شایستهترین مرد هر ملت بیاید فرمانده حقیقی آن ملت باشد. این عقیده را در لفافه هر تشریفاتی میتوان جلوه داد، چنانکه رژیم فوقالذکر در زمان حکومت ناسیونال سوسیالیستها در آلمان با وجود رایشتاک برقرار بود. همچنین در ایتالیا با وجود آنکه موسولینی رهبر ملت بوده، شورای عالی و مقام سلطنت وجود داشت و این تشریفات نمیتوانست با رژیم ملی متباین باشد.» (کوهستانینژاد، ص.۵۲۹)
زنده یاد داریوش فروهر که فعال سیاسی درستکار، پاکطینت و شجاعی بود در جریان این بازجویی با شهامت تمام از مواضع سیاسی خود دفاع میکند لذا نباید گمان کرد که این اظهارات تحت «فشار» بیان شده است. البته جریانهای سیاسی پانایرانیست دیگری هم غیر از حزب ملت ایران بودند که به شدت از دکتر مصدق و نهضت ملی شدن نفت حمایت میکردند و کم و بیش همین دیدگاههای سیاسی را داشتند یعنی بدون رو در بایستی با حزب ناسیونال سوسیالیست آلمان و فاشیسم ایتالیا همدلی نشان میدادند. تردیدی نیست که این گرایشهای سیاسی افراطی و رفتارهای ناشایست چماقکشی را نمیتوان به دکتر مصدق نسبت داد اما در عین حال بیتفاوتی و بیاعتنایی وی نسبت رفتارهای ناشایست طرفدارانش هم قابل قبول نیست. همچنانکه سکوت وی در باره ترور رزمآرا، نخست وزیر قانونی کشور و تبریک گفتن برخی رهبران جبهه ملی جای انتقاد بسیار دارد به ویژه اینکه او قبلا در مجلس (۸ تیر ۱۳۲۹) رزمآرا را علنا تهدید به قتل کرده بود. طبیعی بود که طرفداران وی این سکوت را علامت رضا تلقی میکردند.
جناب دکتر ضیایی ناصحانه به لیبرال پاستورالها توصیه میکند، «دست از توجیه حقانیت [کذا] توطئهگران سیا و MI6 و شاه و اوباش جیره بگیر بردارند و در برابر واقعیات تاریخی سر تسلیم فرود آرند»، اما هیچگاه از خود نمیپرسد که این لیبرال پاستورالها از جمله من (غنینژاد) سراپا تقصیر چرا باید توجیه کننده «حقانیت توطئهگران» باشند؟ من هیچگاه توطئه چینی دولتها انگلیس و آمریکا را علیه دولت دکتر مصدق نه نفی کردهام و نه تایید؛ مضافا اینکه برنقش مخرب آن بر شکلگیری ذهنیت ضد غربی در ایران تاکید ورزیدهام. در کتاب «اقتصاد و دولت در ایران» به روشنی نظرم را در باره برکناری دولت دکتر مصدق نوشتهام «سقوط دولت دکتر مصدق در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ که با دسیسه چینی دولتهای انگلیس و آمریکا رقم خورد به طور تراژیکی بر بیگانهستیزی نهضت ملی مهر تایید زد و آنرا به یکی از مهمترین ویژگیهای ذهنیت سیاسی ایرانیان از آن تاریخ به بعد تبدیل کرد.» (غنینژاد، اقتصاد و دولت در ایران، ص. ۲۱۷)
با این توصیف، من هم خاضعانه از جناب دکتر ضیایی تقاضا دارم نوشتههای کسی را که نقد میکند به درستی مطالعه کند و از روش مچگیری بپرهیزد. آنچه در اواخر مرداد ماه ۱۳۳۲ اتفاق افتاد کودتا نبود بلکه برکناری «قانونی» نخست وزیر توسط شاه مطابق سنت مشروطه بود و این واقعیتی است که خود مصدق هم از آن آگاه بود و در برابر هشدار برخی از یاران وفادارش مانند دکتر صدیقی، دکتر سنجابی و خلیل ملکی که میگفتند اگر مجلس را با رفراندوم منحل کنید شاه میتواند شما را عزل کند پاسخ میداد او جرات این کار را ندارد. اما در اینکه دولتهای انگلیس و آمریکا در این امر دخالت داشتند و شاه را تحت فشار قرار دادند که حکم عزل مصدق را امضاء کند تردیدی نیست، اما آنچه اتفاق افتاد معنایش مداخله در امور داخلی کشور هست ولی قطعا کودتا نیست. موضع غربیها در رابطه با دکتر مصدق از همان ابتدا پیچیده و متناقض بود. همانطور که از نوشته دکتر ضیایی هم بر میآید موضع رسمی آنها در باره سقوط دولت دکتر مصدق همانند رژیم شاه این بود که آنرا نتیجه قیام مردمی جلوه دهند. اما واقعیت این است که به دنبال رد همه پیشنهادات غربیها از سوی دکتر مصدق آنها به این نتیجه رسیده بودند که به هر وسیله ممکن باید دولت وی را از میان برداشت. البته انگلیسیها بدبینتر از آمریکاییها بودند و زودتر به این فکر افتاده بودند و آمریکاییها پس از رد آخرین پیشنهاد مشترک آیزنهاور-چرچیل به چنین تصمیمی رسیدند. در هر صورت، آنها در جهت منافع و اهداف خود عمل کردند و انتظار اینکه به نفع ایرانیان یا «انسانیت» به هر معنایی عمل کنند بیهوده و سادهلوحانه است. هر آنچه آنها در باره خلقیات دکتر مصدق گفتهاند اهمیتی ندارد و بحث در باره آن بیفایده است چراکه بر حسب مورد گفتههایشان تغییر میکرد و اساسا مسئولان هیچ کشوری را نمیرسد که در خصوص مسئول کشور دیگری داوری کند. آنچه مهم است منافع ملی هر کشور است که تامین آن بر عهده مسئولان سیاسی آن کشور است. انتقادی که به دکتر مصدق وارد است این است که او به درستی از عهده این کار برنیامد یا بدتر از آن شهرت سیاسی و وجیهالمله شدن را بر آن ترجیح داد. همانگونه که دکتر موحد به درستی گفته خسران دموکراسی و لطمهای که به فرایند جامعه مدنی ایران در نتیجه «کودتا» وارد آمد بسیار بیشتر از زیان اقتصادی بود و دکتر مصدق میتوانست از آن جلوگیری کند. او حتی پس از دریافت فرمان عزل خود میتوانست با پذیرش آن خود را در صحنه سیاسی ایران حفظ کند و با تکیه بر پشتیبانی اقشار گسترده طرفداران خود که اغلب تحصیلکردهها و طبقه متوسط بودند یک گروه قوی مخالف (اپوزیسیون) به وجود آورد و مانع حرکت ایران به سوی دیکتاتوری شاه شود.
دکتر مصدق سنت سیاسی مخربی را به ارث گذاشت که درآن پوپولیسم بر سیاستورزی عقلانی سایه میافکند و منافع ملی قربانی رجز خوانی علیه سلطه حقیقی یا خیالی بیگانگان میشود. زمان آن فرا رسیده که این میراث شوم که همراه «وجدانیات تاریخی مردم» شده مورد نقد و سنجش عقلانی جدی و فارغ از احساسات قرار گیرد.
منابع:
- مصدق، دکتر محمد، خاطرات و تالمات، انتشارات علمی، ۱۳۹۰
- مکی، حسین، دکتر محمد مصدق و نطقهای تاریخی او، سازمان انتشارات جاویدان، ۱۳۶۴
- متینی، دکتر جلال، نگاهی به کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق، انتشارات شرکت کتاب، ۱۳۸۸
- غنینژاد، موسی، اقتصاد و دولت در ایران، انتشارات دنیای اقتصاد، ۱۳۹۷
- کوهستانینژاد طاری، مسعود، مرداد خاموش، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۹
- فاتح، مصطفی، پنجاه سال نفت ایران، نشر علم، ۱۳۸۴
- رمضانی، روح الله، گرایشهای روشنفکری در عصر مصدق، در «مصدق، نفت، ناسیونالیسم ایرانی»، جیمز بیل و ویلیام راجر لویس، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، نشر نو، ۱۳۶۹
- شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، نشر البرز، ۱۳۶۹
- کاتوزیان، همایون، مصدق و نبرد قدرت، ترجمه احمد تدین، موسسه خدمات فرهنگی رسا، ۱۳۷۱
- موحد، دکتر محمد علی، گفتهها و ناگفتهها،تحلیلی از گزارش عملیات پنهانی سیا در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، تعلیقهای بر کتاب خواب آشفته نفت، نشر کارنامه، ۱۳۷۹
- سیاستنامه ذکاءالملک، مقالهها، نامهها و سخنرانیهای سیاسی محمد علی فروغی، به اهتمام ایرج افشار، هرمز همایونپور، کتاب روشن، ۱۳۸۹
- آل احمد، جلال، در خدمت و خیانت روشنفکران، جلد دوم، انتشارات خوارزمی، ۱۳۵۷
- امیرضیایی، ایرج، لیبرال پاستورالها و مصدق، سایت بومرنگ
- غنینژاد، موسی، مصدق را پدر پوپولیسم نفتی میدانم، مهرنامه، شماره ۱۰، فروردین ۱۳۹۰
اقتصاددان