یک نقد روشی
استاد گرانسنگ دکتر غنی نژاد در « پاسخی به یادداشت » ، به نوشته اخیر حقیر پرداخته اند و با وجود تأکید اینجانب بر درستکاری و وارستگی و آزادگی استاد ، باری دیگر متهمم کرده اند که به ایشان « اتهامات خیانت و وطن فروشی » زده ام . و باز هم ضمن ادای احترام به مقام والای علمی و اخلاقی و سیاسی استاد ، خودم را از این تهمت زدن ، مبری می دارم . بد نیست به عباراتی که موهم چنین ابهامی برای استاد شده است توجه کنیم : “ … لیبرال پاستورال های ما نیز با هماهنگی و پشتکار ( با بزرگ لیبرال های توطئه گر و متجاوز … ) ، پرونده ای برای مصدق می سازند و … با استدلال های مغالطی ، سرنگونی مصدق را قانونی می دانند … “
استاد به دفعات،“ هماهنگی “ ادعایی نوشته ام با آمریکا و انگلیس را برابر تهمت زنی مبنی بر خیانت و وطن فروشی ، معنا کرده اند . اما باید گفت که معنای عبارت به هیچ وجه چنین نیست . ابتدا باید روشن شود که منابع مشروع معنا کدامند و در چنین مواردی که بر سر معنای متن ها اختلاف وجود دارد چگونه باید داور مشروع را بیابیم : در کتاب فلسفه ادبیات آمده است : “ … همه ی متن های زبانی شرح معنایی می طلبند ، و روش های بازیابی معنا به طور کلی در باره ی همه ی متن ها عمدتاً مشابه است . توسل به فرهنگ های لغت ، قراردادهای محلی ، کاربردهای رایج ، و حتی اشارات ضمنی گوینده در مواقع لزوم ، از جمله منابع مشروع برای تمام انواع شرح به شمار می آیند . “ ( ۱ ) با این روش ، برای معنای « هماهنگی » که کلید این مشکل شده است سراغ فرهنگ های لغت می روم :
لغت نامه دهخدا : هم آهنگی : هم قصدی ، همراهی ، موافقت.
فرهنگ فارسی کامل غلامرضا انصاف پور : هماهنگی : هم سازی ، هم نوایی ، هم رأیی.
روشن است که هیچکدام از معانی هماهنگی ، همساز با خیانت و وطن فروشی , و حتی متابعت هم نیست بلکه مشخصاً معنای هم رأیی با آمریکا و انگلیس در موضوع ما نحن فیه مستفاد می شود ، و استاد خواسته یا ناخواسته ، در این باره با سیاست های دو دولت متجاوز ، هماهنگ بوده اند . استاد پرسیده اند چرا چنین اتهامات سنگینی را به ایشان می بندم و پاسخ من ، همان هماهنگی سیاست و مشی است :
الف – ۱ – وزارت خارجه آمریکا گفته است : “ اگر سخنگویان وزارت خارجه بتوانند فرصت مناسبی پیدا کنند … و به شیوه ای مبتنی بر شواهد ، بر خود جوش بودن این جنبش در ایران در حمایت از دولت جدید تأکید کنند شاید مفید باشد. ما صادقانه امیدواریم ابزاری پیدا شود که … مردم آمریکا و جهان بدانند که پیروزی شاه نتیجه ی اراده ی مردم ایران بوده است.“
و استاد می گوید : الف – ۲ – مصدق ” کار را به جایی رساند که با حرکت نظامی برکنار شد .“
الف -۳ – مصدق منافع ملی را … قربانی وجیه المله شدن خود (کرد).
الف – ۴ – آنچه در مرداد ۱۳۳۲ اتفاق افتاد کودتا نبود بلکه برکناری “ قانونی “ نخست وزیر توسط شاه و مطابق سنت مشروطه بود.
الف – ۵ – دکتر مصدق “ شهرت سیاسی و وجیه المله شدن را بر آن ( منافع ملی ) ترجیح داد . “
ب – ۱ – مقام سفارت آمریکا با هشدار به مداخلات انگلیسی ها و “ بی مبالاتی ” آن ها توصیه می کرد : “ احتیاط بیشتری به خرج دهیم تا از این خطر مهلک که به عنوان یک قدرت توطئه گر شناخته شویم ، اجتناب کنیم.“
ب – ۲ – و استاد هم در هم داستانی با هشدار مقام آمریکایی نوشته است : “ من هیچ گاه توطئه چینی دولت های انگلیس و آمریکا را علیه دولت مصدق نه نفی کرده ام و نه تأیید، مضافاً این که بر نقش مخرب آن بر شکل گیری ذهنیت ضد غربی در ایران تأکید ورزیده ام.“
مواضع مشترک استاد با دو دولت غربی ، آفتابی است که دلیل آفتاب آمد.
و اما دلیلی دیگر بر هماهنگی : مقامات آمریکایی و بریتانیایی بر این بودند تا به ایران و جهان بنمایند که سیاست های غلط مصدق و ویژگی های منفی شخصیتی او سبب شد تا مردم از او روی گردان شوند و نیز اقتصاد دچار فروپاشی گردد و زمینه ی سقوط وی فراهم آید . هم دو دولت و هم استاد ، مؤکداً مصدق را پوپولیست و نامتعهد به قانون ، سنتی و بی لیاقت ، بیگانه ستیز ، و وجیه المله گرا … خوانده اند . ایضاً استاد بر آن است که سیاست های پوپولیستی مصدق و شیفتگی او به وجیه المله شدن ، سبب شکست وی و ویرانی منافع ملی ، شد.
در نوشته پیشین گفته بودم که از سر سهل انگاری ، ادعا کرده ام که استاد ،مصدق را فاشیست و بنیان گذار چماق کشی معرفی کرده است . اما با مراجعه به متن مصاحبه استاد با مهرنامه ، به صراحت تمام ، استاد مصدق را ناسیونال سوسیالیست می خواند که آن را کشف جعلی استاد می دانم. :
“ناسیونالیسم مجموعه حکمرانان ایرانی نوعی ناسیونالیسم قبیله گرا بوده که در این میان مصدق نقطه ی عطف این تفکربود. اعتقاد من بر این است که کشور ما در صد سال گذشته از این تفکر که من آن را “ ناسیونال سوسیالیسم “ می نامم ضربه های زیادی دیده است ( ص ۱۳۲ . س ۲۳ ) .
استاد می نویسند : “ هر دانش آموز دبیرستانی هم می فهمد که معنای این گفته ها این است که … “ و این موضع همانا ، طابق النعل بالنعل “ مغالطه هر بچه مدرسه ای می داند “ است ، و به نقل از “ فلسفه ادبیات “ نشان داده شد که منبع مشروع معنا ، فرهنگ های لغت هستند و نه بچه های دبیرستانی . اگر هماهنگی مکتب محور با سیاست های دول غربی ، برای استاد چنان ناگوار و آزارنده است ، می توانند تأملی در این مقال بنمایند . باری با تأکید بر آستانه ی رفیع استاد و بری بودن شأن پاک شان از هر شائبه ی منفی ،و احترام و تواضع نسبت به ایشان ، این موضوع را می بندم.
گفته بودم “ رفتارها تحت رهبری نگرش ماست …“ و “به تجربه استاد غنی نژاد را نماد انسان دوستی ، علم گرایی و شرافت می دانم“، و استاد این دو موضع را متناقض یافته اند چون گویا “ نگرش “ لیبرالی ایشان منشأ شرافت و پاکدلی شان است ولی من لیبرالیسم را منفی می انگارم.
استاد مدعی هستند که لیبرالیسم، منشأ شرافت و پاکدلی است، اما چنین نیست، منشأ شرافت و پاکدلی ایشان، خانواده و به ویژه مادر ( در نقش مراقب ) و شیوه تربیتی خانواده است که مشتمل بر سه الگوی کلی “ خود کامه “ ، “ انضباطی “ و“ سهل گیر “ است. در نوع تربیت انضباطی – که بهترین الگوی تربیتی در خانواده و مدرسه و محیط کار است – بچه های پرتوان – خونگرم با مشخصات زیر بار می آیند : متکی به خود ، خویشتن دار ، بشاش ، خونگرم ، توانای مقابله با فشار روانی ، همکار ، کنجکاو ، هدفمند و پیشرفت گرا . دیگر صفاتی که منشأ خانوادگی دارد عبارتند از : اجتماعی ، مهربان ، ملایم و آرام ، وقت شناس ، خوددار ، مؤدب ، با فرهنگ ، خلاق ، متین ، فکور ، غیر حسود ، مسئول و … ( ۲ )
حدود هشتاد درصد شخصیت ، تا هجده سالگی تکوّن می یابد و بیست درصد بقیه پس از ورود به محیط های کاری ، متبلور می شود .
روشن است که جنبه های اصلی شخصیت ، تابعی از تأثیر خانواده است و هیچ ارتباطی به لیبرال دموکراسی ندارد . اما استاد چنان شیفته ی لیبرالیسم است که زحمت ها و امتیازهای خانواده شان را نیز به پای ایدئولوژی شان می ریزند ، و چنین است مصداق ذوب شدگی در ایدئولوژی .
شایسته یادآوری است که دوستان مان به ویژه دوست مشترک ، حتی در دوران فعالیت چپ هم انسان هایی شریف ، کمک کننده ، مسئول و انسان دوست بوده اند چون خانواده ی تبریزی یا اردبیلی و یا هرجای دیگر کشور ، با تربیتی مناسب و گرم و پاسخ ده ، آنان را چنان بار آورده اند.
حال ببینیم تأثیرات لیبرال دموکراسی ، چه مؤلفه های شخصیتی را می پروراند :
“پیمایش های ۸۱ جامعه شامل بیش از ۸۵ درصد جمعیت جهان از سال ۱۹۸۱ تا ۲۰۰۲ ، مبتنی بر این است که توسعه اجتماعی – اقتصادی با سندروم گسترده نگرش های متمایز ارزشی مرتبط است …
“جهان بینی های مردم جوامع ثروتمند شامل مجموعه عقاید و هنجارهای سیاسی ، اجتماعی و دینی ، از جهان بینی های رایج در جوامع کم درآمد بسیار متفاوت بودند . این دو بُعد ، دوگانگی میان فرهنگی میان ( ۱ ) ارزش های سنتی در مقابل ارزش های سکولار – عقلانی و ( ۲ ) ارزش های بقا در مقابل ارزش های ابراز وجود را منعکس می کنند … بُعد بقا در مقابل ابراز وجود ، سندروم تساهل ، اعتماد ، تأکید بر رضایت ذهنی ، عملگرایی و ابراز وجود مدنی که در جوامع صنعتی ظهور می کند را با سطوح بالای امنیت وجودی و استقلال فردی پیوند می دهد .
“مطالبات فرا مادی گرایانه ی آزادی ، بیشترین بار عاملی را با ارزش های ابراز وجود دارند ، پس از آن به ترتیب فعالیت های چالشگر نخبگان ، رضایت از زندگی و تساهل همجنس گرایانه قرار داشته و در نهایت ضعیف ترین بار عاملی مربوط به اعتماد بین فردی است … به نظر می رسد ارزش های ابراز وجود اساسی ترین عنصر فرهنگ مدنی دموکراتیک باشد .“ ( ۳ )
مشخص است که لیبرال دموکراسی در جوامع فرا مادی ، بیشتر مسئول ویژگی های مدنی – سیاسی است و استاد به علت خانوادگی شریف هستند و نه فرهنگ لیبرالی. با این منوال ، حقیر دچار تناقض گویی نشده ام و ادعای استاد غیر علمی است.
¨ ¨ ¨
استاد می گویند که “برای فرار از تناقضات ایدئولوژی زدگی ناگزیر به جای پرداختن به اصل موضوع به حاشیه ها “ می پردازم … “ بخش مهمی از این حاشیه ها ناظر بر انتقاد و ایراد جویی از تعریف های “ استاد “ از تفکر علمی ، ایدئولوژی و پوپولیسم است که عمدتاً در مقایسه آن ها با آنچه در برخی انسیکلوپدی ها یا دانشنامه ها آمده صورت می گیرد . ظاهراً جناب دکتر توجه ندارند که تعداد بسیار زیادی دانش نامه … معتبر وجود دارد که … مدخل های آن ها با هم متفاوت و بعضاً متناقض است و انتخاب یک یا تعدادی از آن ها به عنوان مرجع نهایی و تنها معیار علمی هیچ توجیهی ندارد . “
در پاسخ استاد باید عرض کنم اولاً هرگز منابع معرفی شده را به عنوان “ مرجع نهایی و تنها معیار علمی “ معرفی نکرده ام بلکه تنها با گزاره های خبری از حدود هشت منبع آمریکایی و انگلیسی ، تعریف ها و توصیفات مربوط به سه مقوله ایدئولوژی ، پوپولیسم و تفکر علمی را آورده ام و نشان داده ام که تعاریف استاد با هیچکدام خوانا نیست . و البته منتظر بودم تا استاد منابع و مأخذشان را بیان کنند ، اما به هر دلیل ، ایشان تمایلی به مستند سازی ادعاهایشان ندارند و در ادعایی مغالطه ای تذکر می دهند که “ مدعی باید نشان دهد کجای تعریف من مشکل دارد و غلط است … “
یا للعجب ! تا کنون در عالم علم و تحقیق ، عرف بر این بوده که پژوهشگر برای ادعاهایش ، سند و شاهد ارائه دهد و با استقرا و قیاس در پی اقناع جامعه ی علمی باشد نه اینکه خود محورانه بگوید ” این منم طاووس علیین شده “ و اگر باور ندارید بروید و خلافش را ثابت کنید . مغالطه ای که استاد با آن ادعا درگیرش شده ، همان مغالطه “ طلب برهان از مخالفان “ است .
ثانیا در موارد مخالفت تعریف های استاد با منابع ذکر شده ، از استاد طلب سند و شاهد کرده بودم ، آیا منطقی است که طلب سند از مدعی را “ فرار از تناقضات ایدئولوژی زدگی “ عنوان کرد ؟ چه ارتباطی بین این دو هست ؟ برخورد اینجانب منطبق با تعریف عقلانیت نظری است مبنی بر اینکه باید بین ادعا و دلیل ، تناسب باشد ، و با این روش ، منابعی را با تعریف های معین شان ، معرفی کردم و سپس با تعریف های استاد مقایسه انجام داده و ناخوانایی یا مخالفت شان را نشان دادم . آیا استاد هم مطابق با عقلانیت نظری ، مباحثات را پیش می برند ؟
استاد گفته بودند “ در تفکر علمی ، واقعیت بر اساس نظریه ای منسجم و مبتنی بر اصول روشن و بدیهی مورد بررسی قرار می گیرد و معمولاً به فهم بهتری از واقعیت می انجامد . ” و اینجانب “ فهم بهتر “ را “ اعتباری “ دانسته و به عنوان مسامحه نقد کرده بودم ، در عین حال در همانجا از کتاب فلسفه علم شاهد آورده بودم که علم، نظامی از فرضیه ها است که باید با نگرش انتقادی نسبت به “ بهترین نظریه های علمی مان توأم باشد . “ و استاد این ادعا را برابر با مغالطه یک بام و دو هوا و از ویژگی های تفکر ایدئولوژیک دانسته اند . ببینیم آیا چنین است ؟
“ استنتاج از طریق بهترین تبیین ، قاعده ای برای استنتاج است که بر اساس آن ، در صورتی که طیفی از فرضیه های رقیب وجود داشته باشند و همه ی آن ها در مورد مجموعه ای از پدیده ها در دامنه ای مشخص دارای کفایت تجربی باشند ، باید صدق فرضیه ای را استنتاج کنیم که بهترین تبیین را درباره ی آن پدیده ها در اختیارمان می گذارد ( قیاس محتمل ) . ( ۴ )
“ چگونگی مساهمت مجموعه ای از خصوصیات مختلف در نسبت دادن موفقیت تبیینی به یک نظریه “ … به شرح زیرند :
“ ۱- در صورتی که فرضیه مورد بحث صادق باشد ، پدیده های شگفت انگیز دیگری را انتظار خواهیم داشت . “ ( پیش بینی پذیری ).
“ ۲- پیش بینی نتایج تجربی باید از فرضیه استنتاج شود و سپس مورد آزمون و تأیید قرار گیرد . “
“۳- فرضیه های ساده و طبیعی ارجحیت دارند . “
“ ۴- فرضیه هایی که با دیدگاه های متافیزیکی خاصی هماهنگ اند ، ارجحیت دارند . “
“ ۵- فرضیه هایی که قدرت وحدت بخشی دارند و دارای دامنه ی گسترده ای هستند ارجحیت دارند . “
“ ۶- فرضیه هایی که با سایر نظریه های علمی هماهنگ اند ، ارجحیت دارند . “ ( ۵ )
مشخص است که “ بهترین تبیین “ در فلسفه علم با اشتمال بر مصادیق عینی ، توصیفی “ حقیقی “ و “ عینی “ است ، اما ” فهم بهتر“ در توصیف استاد ، بدون تعین مشخص و پا در هوا و در بهترین حالت ، “ اعتباری “ است . با این توصیف ،ادعای حقیر مبنی بر توصیف مسامحه ای استاد در مقایسه با تعریف کتاب “ فلسفه علم “ ، پابرجاست .
و اما فرض کنیم استاد در این باره دچار مسامحه نشده اند و من خطا کرده ام ، آیا خطا در بحث منطقی ( به زعم استاد ) ، برابر ویژگی تفکر ایدئولوژیک است ؟ آیا به نظر استاد هر کس دچار مغالطه ی مباحثاتی بشود ایدئولوژی زده است ؟ البته که چنین نیست . چون به گفته ی وایتهد “ مغالطه ی تولیدی “ در بین دانشمندان غربی ، شیوعی فراوان دارد ، استیون پینکر دانشمند علوم شناختی دانشگاه هاروارد “ فهرست مفیدی از استدلال های من درآوردی را بر میشمرد … شامل حمله به خود فرد به جای گفته اش ، استدلال همنشینی با بدان … مغالطه عاطفی…مغالطه ی ارابه موسیقی ( خیلی از مردم فکر می کنند … ) ( ۶ )
استاد غنی نژاد در انتساب “ تفکر ایدئولوژیک “ به حقیر به جهت “ ایرادهای موشکافانه “ ام ، دچار مغالطه تولیدی و یا به زعم پینکر “ مغالطه همنشینی با بدانِ “ ایدئولوژیست ، شده است .
استاد با لحنی استهزا آمیز می گویند حقیر دچار ” القائات پوزیتیویسم خام اندیشانه و ساده لوحانه ” هستم ” و گرنه عقل سلیم هر انسان عادی و نه فقط دانشمند ، به شما می گوید کدام تبیین یا نظریه ای بهتر از دیگری واقعیات را توضیح می دهد . ”
در رد این ادعای ” عقل سلیمی ” و غیرعلمی – عامیانه ی استاد ، باز برگردیم به کتاب ” فلسفه علم ” و مقوله ی ” برازش خم ” : ” … همگان اتفاق نظر دارند که مواردی وجود دارند که در آن ها بهترین کاری که شواهد تجربی موجود می توانند انجام دهند ، این است که گمانه زنی را به دو یا چند تبیین محتمل محدود کنند . به نحوی مشابه ، گاهی اوقات در علم ، چندین فرضیه ، پدیده هایی را پیش بینی و تبیین می کنند و همه ی مشاهداتی که تاکنون انجام شده ، با تمامی این فرضیه ها سازگارند …
جفت نظریه هایی که ادعا شده به لحاظ تجربی هم ارز بوده اند ، عبارت اند از ستاره شناسی بطلیموسی و کپرنیکی … ، نظریه ذره ای و نظریه موجی نور ، نمونه های بسیار دیگری از هم ارزی تجربی ضعیف نیز در علم مدرن وجود دارد . ”
پیداست که حتی دانشمندان گاهی با هم ارزی تجربی فرضیه های مختلف و یا متضاد ، درگیرند و با ” گرد آوری داده های بیشتر یا داده های دقیق تر ممکن است مشکل تعیّن ناقص ضعیف را حل کنند . ” ( ۸ )
وقتی دانشمندان در تأیید بهترین فرضیه دچار مشکل هستند و باید بیشتر و دقیق تر به تحقیق بپردازند تا شاید ( ” ممکن است ” ) مشکل را حل کنند ، چگونه بنا به ادعای استاد ” عقل سلیم هر انسان عادی ” به ما می گوید ” کدام تبیین یا نظریه بهتر از دیگری واقعیات را توضیح می دهد . ” اینجا ست که استاد خود درگیر ساده اندیشی و عوام گرایی شده است .
و اما « برازش خم ” چیست ؟ یک نوع از تبیین ناقص ” مسأله برازش خم ” است .
فرض کنید دانشمندان مشغول بررسی رابطه میان فشار و درجه حرارت یک گاز در حجم ثابت هستند . آزمایشی انجام شده و نقاط حاصل از داده ها روی نموداری رسم شده اند . شاید واضح به نظر آید که رابطه ای خطی میان دو کمیت فیزیکی وجود دارد ، به گونه ای که افزایش فشار موجب افزایش حرارت می شود و برعکس ، همانگونه که بصورت خط مستقیمی روی نمودارنشان داده شده است . با این حال ، نقاطی که تا کنون به دست آورده ایم ، با منحنی های دیگری نیز سازگارند . در واقع ، به ازای هر مجموعه متناهی ای از نقاط حاصل از داده ها ، نامتناهی منحنی وجود دارند که از همه ی این نقاط عبور می کنند . ” ( ۹ )
¨ ¨ ¨
استاد می فرماید ” ضیایی صفحات زیادی از جوابیه خود را به دانشنامه بازی و مقایسه تعریف های موجود در برخی از آن ها با تعریف های من از برخی مفاهیم کرده که به پیشبرد بحث هیچ کمکی نمی کند . من هم می توانم به دانشنامه های دیگری ارجاع دهم و آن ها را در مقابل ارجاعات ضیایی قرار دهم ، آن وقت ما درگیر جدال دانشنامه ها می شویم … بحث علمی احتجاج در معقولات است نه در منقولات … این ها ( دانشنامه ها ) خلاصه های فراهم آمده از دستاوردهای علمی در رشته های مختلف اند … برای دانشجویان و دانش پژوهان مبتدی … ”
برابر اعتراف استاد ، دانشنامه ها ” خلاصه های دستاوردهای علمی ” -و لذا معقولاتِ منقول- هستند و بنابراین من در ارجاع و استناد به آن ها از روش علمی – ولو مبتدیانه – دور نشده ام و استاد هم مطابق روش منطقی علمی می توانند منابع مقبول شان را – ولو اجتهادی و غیر دانشنامه ای – ارائه دهند تا امر آموزش امثال من و مباحثه ، به سطح بالاتری ارتقا یابد ، اما ایشان به هیچ وجه حاضر به معرفی مستندات و شواهد ادعایی شان نیستند . و می گویند که ” بحث علمی اساساً اجتهاد فکری است نه تقلید از فکر دیگران . ” این ادعا هم نیمه ای از واقعیت است ، بحث علمی هم در سطح علم موجود و آموزش آن(عقل فهمی متنی) جریان دارد و هم در سطح بالاترِ اجتهادی(عقل نقدی یاکشفی) ، که البته این سطح به تمامی مبتنی بر علم و بدیهیات موجود صورت می گیرد و به تعبیری استوار است بر شانه های دیگر دانشمندان و یا با تعبیری دیگر وابسته است به خلاقیت فردی یا نبوغ علمای خاص و اخصّ .
اما آنچه روشی پذیرفته است این است که مجتهدین علم هم باید استدلال منطقی بکنند و شواهد و مستندات شان را معرفی نمایند نه اینکه به صرف اجتهاد ، از طلب دلیل برنجند و خشمگین شوند و به بهانه ی اینکه طرف بحث ، مبتدی است، دانش نامه ها و مراجع سطوح غیر اجتهادی را تسخر بزنند . درست تر است که با نگاهی آموزشی ، مراجع و درجات علمی پژوهشی مربوطه را به کوتاهی ارائه دهند تا موضوع مباحثه ، روشن شود و یا اینکه به علت نبود موازنه علمی طرفین بحث ، ادامه ی مباحثه را به شاگردان شان بسپارند که مشخصاً از توان علمی بسیار بالا در این رشته ها برخوردارند . این امر مسبوق به سابقه است و من در دو مورد حافظ شناسی که نقدی بر دو کتاب استادان برجسته ادبیات نوشته بودم ، با شاگردان آن استادان ( استادهای همان زمان ) ، بحث را پیش بردیم . باری وقتی استاد مجتهد ، درگیر بحث می شوند ناچار باید منطق و روشِ شناخته ی بحث را هم رعایت بکنند .
خوانده بودم که مطابق سنت بندگی و خداوندی ، از پرودگار نمی توان سئوال کرد ، استاد باب دیگری در ” لایُسأل عّمًا یّفعّل ” گشوده اند : از صاحبان اجتهاد علمی هم نباید پرسید . سلّمنا !
استاد در ادامه ی برآشفتگی پرخاشگرانه شان ، می گویند من ” در اقدامی کاملاً غیر اخلاقی شواهد و اسناد اتهامات مربوط به “پرونده سازی” را نادیده گرفته ام … تجاهل تا چه حد ؟ “
برگردیم به نوشته ی اینجانب : ” تعریف استاد از پوپولیسم واجد دو جزء است : ادعای نمایندگی مستقیم مردم بدون هیچ واسطه ی حزبی یا نهادی ، و پاسخگو نبودن به هیچ نهاد سیاسی . ” مطابق این تعریف ،استاد برای تأیید پوپولیسم مصدق باید دو مؤلفه فوق را نزد مصدق نشان دهد . آنچه استاد در صفحات نه گانه بدان پرداخته اند در اثبات مشخصه های زیر است :
اجنبی ستیزی ، بی اعتقادی به قانون ، شیفتگی به وجیه المله شدن ، و نتیجه ی تبعی آن یعنی قربانی کردن منافع ملی ، و تظاهر به اسلامیت . از بین موارد فوق تنها ” بی اعتقادی به قانون ” با معیار استاد موافقت دارد و بقیه موارد حتی در صورت تأیید ، ارتباطی با پوپولیسم ندارد و بیشتر یادآور ایرادگیری یک مخالف سیاسی کمال گراست … ” .استادتوجه نکرده اند که مطابق با نقد اینجانب، از پنج ویژگی که ایشان به مصدق نسبت داده اند تنها یک صفت باپوپولیسم خوانایی دارد و چهار ویژگی دیگر، با پوپولیسم ادعایی شان، همبسته نیست، یعنی استاد در تایید پوپولیسم مصدق، موفق نبوده اند و کاری عبث در این موشکافی انجام داده اند. از استاد پرسیدنی است چه کسی تجاهل میکند؟
و گفتنی است که جست و جوی وسواسی در خلق و خو و رفتارهای شخصی و غیر سیاسی سیاستمداران ( ” تظاهر به اسلامیت “)، امری غیراخلاقی است و گرنه من در بحث فوق طعنه ای نزده ام و بحث بی ربطی نکرده ام ، بلکه نا روشمندی سخنان استاد را نشان داده ام .
¨ ¨ ¨
یکی از اتهامات ” واقعاً تماشایی ” استاد به من ، چنین است : ” یک مورد واقعاً تماشایی نقل قولی است که من از نوشته مصدق … آورده ام که در آن صراحتاً از عمل خلاف قانون خود یعنی گرفتن اختیارات قانونگذاری … به بهانه مصلحت سیاسی دفاع می کند . جناب ضیایی بدون کوچکترین اشاره ای به این نوشته مصدق … ، ادعای من را ” ذهن خوانی مصدق تلقی کرده است … ”
مغالطه ی ذهن خوانی استاد که در نوشته من آمده مربوط به صفحه بعدی و مطلبی است راجع به ترس مصدق از لطمه به وجیه المله بودنش در موضوع پیشنهاد بانک جهانی . اما پیش از این مطلب ، استاد پس از پایان مبحث بی اعتقادی مصدق به قانون در آن نقل قول شان ، به موضوع ” عدم اعتماد به نفس سیاسی ” مصدق می پردازد و پس از اتمام این مقال ( در ۱۴ سطر ) ، مبحث جدید “شیفتگی مصدق” به “وجیه المله شدن“ را مطرح می کند و پس از هشت سطر می گوید : معنای سخن کاتوزیان این است که دکتر مصدق قبول داشت که پیشنهاد بانک جهانی خوب است اما از ترس اینکه قبول این پیشنهاد ممکن است بهانه ای به دست مخالفان دهد … از پذیرفتن آن اجتناب کرد . ” و در نقد این ادعای استاد نوشته ام : “در این معنی کردن سخن دیگری ، حتی نیت مصدق یعی ترس احتمالی او هم بر استاد مکشوف می شود که البته همان مغالطه ی ذهن خوانی است . ”
روشن است که مغالطه ی ذهن خوانی مطروحه ، هیچ ربطی به نقل قول استاد از مصدق درباره ی بی اعتقادی او به قانون ندارد و بلکه به مبحثی دیگر راجع می شود ؛ یعنی پس از پایان بحث استاد درباره ی خلاف قانون مصدق ، مقوله ی ” عدم اعتماد به نفس سیاسی ” مصدق را طرح نموده و به پایان می برد و آنگاه موضوع جدید – همان وجیه المله گی مصدق – رادر میان می آورد، و نقد حقیر هم راجع به این مبحث سوم است . اما استاد از سر خشم و شتابزدگی ، مبحث سوم را به اولی تحویل کرده و بی دقتی خودشان را هم به عنوان تناقض و ذوب شدن من در ” زعامت مصدق ” نمایانده و خواننده را هم دعوت به داوری کرده اند .
هیچ آدابی و ترتیبی مجو
هر چه می خواهد دل تنگت بگو
ای مُعـافِ یَفعَلُ الله مایشا
بـی محابـا رو زبـان را بـرگشـا
استاد در همین جا و چند مورد دیگر مرا ” ایدئولوژی زده ” و ” ذوب شده در زعامت ” خوانده که البته از ایجاد ارتباط بین ادعا و دلیل شان، ناتوان بوده است ، اما چنین تکرارهای به ظاهر هدفمندی ، درست همان مغالطه ی مسموم کردن چاه است که ” برای جلوگیری از اعتراض و مخالفت دیگران ، صفت مذمومی را به مخالفان آن ادعا نسبت می دهند ” ، مغالطه ی ذهن خوانی که من به استاد نسبت داده ام چه ربطی به ایدئولوژی و ذوب شدگی در زعامت دارد ؛ کشف علتِ ترس احتمالی مصدق توسط استاد ، مصداقِ مشخص ذهن خوانی است و هیچ دانشمند عصب شناس و فیلسوف ذهن ، جرأت چنین ادعایی را ندارد چون علم چنین توانی را دارا نیست .
¨ ¨ ¨
در نقد ادعای استاد مبنی بر قانونی نبودن برکناری مصدق توسط شاه ، به سه اصل قانون اساسی مشروطه استناد کرده بودم که صراحتاً گفته است ” شاه در هیچ شرایطی حق عزل مقام مسئول و نخست وزیر را ندارد … “. در هیچ کدام از سه اصلِ منظور ، نیامده که در زمان وجود مجلس ، آن قوانین نافذ هستند و حتی به تأکید نوشته است ” … در هیچ شرایطی … “. میتوان استنتاج کرد که ” در هیچ شرایط ” ، اشتمال بر تعطیل مجلس هم دارد . استاد می گوید در این اصل ، فرض بر وجود مجلس گذاشته شده است ، اما برای تأیید ادعایشان هیچ مستندی ندارند .استاد گرامی، به جای آن همه صغرا و کبرا چیدن ، اصل یا اصولی را نشان دهید که ادعایتان را مؤید دارد . مدعای دیگر استاد مصداق ” مغالطه ی افراد غیر موجود ” است ، می نویسند : ” کسانی که با تاریخ مشروطیت آشنایی دارند می دانند که قانون اساسی مشروطه و متمم آن در خصوص اداره کشور در شرایط فترت ساکت است . ”
این دو حکم استاد متناقض هم هستند ، یک جا می گوید اصل در قانون اساسی ، فرض وجود مجلس است و درست دو سطر بعد ادعا می کند که قانون در این باره ساکت است . جالب تر این است که نقل مواد قانون اساسی توسط مرا باز هم ذوب شدن در زعامت مصدق ، و آفت ایدئولوژی زدگی معرفی می کند و کاسه ی گرم تر از آشم می نامد . از استاد پرسیدنی است بیان ماده ی قانونی و استناد به آن در رفتار سیاسی شاه ، چه ربطی به ایدئولوژی و ذوب شدن دارد ؟ در بدترین حالت ، می توانند استدلال کنند که ادعا نامستند است . واقعاً بیشتر از نادرستیِ ادعا ، چه چیز دیگری از این بحث ، استخراج کردنی است ؟ باز هم ” مغالطه ی مسموم کردن چاه ” و حتی بدتر از آن ” مغالطه ی دو راهی کاذب ” توسط استاد پرخاشگر ، که در طریق ارعاب و تحمیلِ اجتهادسیاسی خودخوانده شان هستند . و نباید فراموش کرد که فضل تقدمِ وارونه نماییِ کودتا بعنوان برکناری قانونی ،و تبلیغ علتِ جعلی ِتخریب منافع ملی، از آنِ مقامات سیا است و استاد در این طریق ، سالک به حساب می آیند و نه مرشد و مجتهد.
¨ ¨ ¨
استاد در بیان ساده لوحی اینجانب ، می گوید یکجا دستگاه های اطلاعاتی غرب را به دروغگویی و پرونده سازی متهم می کنم و جای دیگر با استناد به اعترافات همان ها می خواهم واقعیت کودتا را اثبات کنم . اینجا نه ساده لوحی در کار است و نه تناقض . به نقل از اعتراف مقامات اطلاعاتی نوشته بودم که برنامه شان مبنی بر انکار کودتا و توجیه علت های غیر واقعی ( دروغ ) در سقوط مصدق بوده است . به عبارتی اعتراف به دروغ شان را در گزاره های خبری آورده ام . اما افشای اسناد مربوط به چند دهه پیش ، سنتی محترم در دموکراسی لیبرال است و البته درباره ی حوادث سال ۱۳۳۲ بخش های زیادی از آن اسناد را فاش نکرده اند که حکایت از نافذ بودن کنونی آن اطلاعات دارد . اسناد منتشره سیا دارای سندیت تاریخی است مگر اینکه پژوهشگران خلاف آن را نشان دهند و البته حقیر در انتخاب بین ادعاهای اجتهادی استاد و سنت افشای قانونی اسناد سیا ، دومی را ترجیح می دهم همچنان که تاریخ نویسانی چون آبراهامیان چنین کرده اند .
¨ ¨ ¨
استاد می گوید “نظربه تجاهل آزاردهنده ” من ، ناگزیرند حرف های خود را درباره نادرستی مداخله آمریکا و انگلیس در امور داخلی ایران، تکرار کنند. امافراموش کرده اند که چنین موضع مشخصی در نوشته های مورد مباحثه ، نخستین باری است که از زبان ایشان شنیده می شود، و بلکه پیشتر مواضعی دوپهلو در این باره داشته اند و بنا به اذعان خودشان هم، پاسخ سوال مربوط به ذیحق بودن لیبرال ها درسرنگونی دولت ها را “به طور کلی …در همان مقاله … و البته نوشته های دیگر داده” اند. مواضع نوشته ی پیشین استاد چنین اند: “من هیچ گاه توطئه چینی دولت های انگلیس و آمریکا را علیه دولت مصدق نه نفی کرده ام و نه تایید… مضافا براینکه برنقش مخرب آن برشکل گیری ذهنیت ضدغربی در ایران تاکید ورزیده ام.” در این موضعگیری آشکار، استاد از محکوم کردن ِتوطئه چینی انگلیس و آمریکا خودداری می کند و پرسش مرا درباره ی ناپسند شمردن توطئه ی آنان، با پرخاش و حق به جانبی مصلحت گرایانه،”تجاهل آزاردهنده” می نامد. و اما ادامه ی دیدگاه های قبلی استاد: “سقوط دولت مصدق …بادسیسه چینی دولت های انگلیس و آمریکا رقم خورد … آن ها در جهت منافع و اهداف خود عمل کردند…”. در این موضع هم، استاد که کمی پیشتر،” دسیسه چینی “را نه نفی کرده و نه تایید، آن را با دیدی پراگماتیستی ،همچون رفتار معمول و خنثای دولت ها معرفی می کند.
با این همه، ناپسند دانستن دخالت دولت های آمریکا و انگلیس درامور داخلی ایران توسط استاد، امری است خجسته.
جای تأسف دارد که استاد در بحث اخیر به دفعات به من توهین کرده اند :“ ناجوانمردانه و غیر اخلاقی ” و… حقیقتاً در بحث سیاسی چرا باید بارها مرتکب مغالطه ی توهین شد ؟ استاد را همواره نماد صبوری و مدارا و آرامش یافته بودم که با متانتی کم نظیر ، سخنان مخالف را به دقت گوش می کردند ؛ حتی یکبار که در حضورشان نقدی طولانی و خسته کننده بر مقاله ی مربوط به ناسیونالیسم ایشان را خواندم ، بیش از یک ساعت با دقت و حوصله ، گوش کردند و در پایان به آرامی ، توصیه ای منطقی گفتند مبنی بر این که بهتر است نقد ها را فهرست بندی کنم و در صورت لزوم هر کدام را تشریح نمایم ، و من این آموزه ی منطقی و ارزشمند را پس از آن بکار گرفتم . اما استاد در این نوشته ، از منطق بحث و عقلانیت و مدارا دور افتاده است و امیدوارم دوستانمان این روش مغالطیِ توهین و افترا را به جای روش منطقی بحث ، هرگز به کار نبرند .
ای سلیمان در میان زاغ و باز
حلمِ حق شو با همه مرغان بساز
استاد بارها ،به حاشیه رفتن و نپرداختن به اصل مطلب توسط من ، اشاره کرده اند . اما چنین نیست در ابتدای نوشته ی پیشین گفته ام که نقدم در اساس نقد روشی است ، و لذا باید منظور داشت که نقد روشی بر نقد محتوایی برتری دارد ، زیرا اگر بتوان در این شیوه ، مغالطه ها و تناقض های متنی را نشان داد منطقاً آن متن از ” اعتبار ” ساقط خواهد شد، همچنانکه نوشته ی استاد بعلت انواع مغالطه ها و تناقض ها، بی اعتبار بوده است. حال آنکه در نقد بینشی ، امکان نتیجه بخشی اندک است و می توان تا قیام قیامت درباره ی محتواها به بحث نشست .
¨ ¨ ¨
استاد در پایان نوشته شان، بازهم به “میراث شوم” مصدق تاکید ورزیده و مدعیات پیشین شان را عینا تکرار کرده اند: “مصدق سنت سیاسی مخربی را به ارث گذاشت… که منافع ملی قربانی رجزخوانی علیه سلطه حقیقی یا خیالی بیگانگان می شود…”، استاد خیال پرداز ما هنوز هم درصدد القای توهم وسواسی سلطه ی خیالی بیگانگان است ،مقامات آمریکایی حتی محل زندان و نوع مجازات مخالفین شان را هم به دولت ایران دیکته می کردند ولی هنوز هم استاد این سلطه ی همه جانبه را خیالی می بیند:
پیش چشمت داشتی شیشه کبود
زان سبب عالم کبودت می نمود
درمطلب قبلی بااستناد به مدارک نو منتشره ، نشان داده بودم که پس از کودتا، سیا و مقامات آمریکایی با دقت و احاطه ی تمام ، نوع تفکر و استراتژی و تاکتیک و برنامه ی دوران پسامصدق را به شاه تحمیل کردند که در ادبیات مدرنیستی باعنوان “مدرنیسم توسعه نیافتگی” مشخص شده است و این برنامه تا انقلاب ۱۳۵۷ در ایران به عمل در می آمد، لذا منافع ملی ما قربانی “دسیسه چینی” موفق سیا و انگلیس شد که خط مشی آنان توسط محمدرضاشاه اجرا می شد، لابد به زعم استاد، مقام های آمریکایی و انگلیسی، هم مصدق وبرنامه های اقتصادی سیاسی او را سرنگون کردند و هم ازسر انسانیت لیبرالی،خط مشی مصدق را ادامه دادند!
اسناد نو منتشره –که مستند کتاب های پژوهشگرانی امثال علی رهنما و یرواند آبراهامیان شده-بیانگر کهنگی و کم اعتباری مدعیات نوشته های استادغنی نژاد هستند و تکرار نتیجه گیری پیشین شان ، چیزی نیست جز تکرار مغالطه های مصادره به مطلوب و بدتر از آن “تشدید اشکال”.
¨ ¨ ¨
درباره ی تاثیر قاطع حمله های خارجی برتاریخ ایران –به زعم برخی اندیشمندان ،و بدون داوری-به شواهد قبلی اشاره میکنم: پتروشفسکی درتاریخ ایران می نویسد پس ازحمله های مغول و تیمور، تمدن ایران دچار آنچنان افولی شد که تا چند صد سال بعد هم به سطح پیشین نرسید.
ریچارد فرای می نویسد قرون اولیه هجری تاریخ ایران یعنی دوران شیوع تفکر اعتزالی،”عصر زرین فرهنگ ایران” یا همان رنسانس ایرانی اسلامی است که پس ازشکست قهری اعتزالیون و جانشینی آن با تفکر اشعری، قرون وسطای ایران آغاز می شود.
کاتوزیان آورده است: “تاریخ ایران اگرچه بلند و پر ماجرا است ،در بلندمدت از تداوم برخوردار نبوده ،بلکه مجموعه ای از دوره های کوتاه و به هم پیوسته را در برگرفته است.”
“همه حکومت های ایرانی از آغاز تا قرن بیستم را کوچ نشینانی پایه گذاری کردند که چه بسا پس از تبدیل شدن به حکومت، هدف حمله ی کوچ نشینان دیگر از بیرون یا درون قرار می گرفتند.” عامل برجسته ی درونی نیز درنگاه وی، بی ثباتی طبقات و اقشار بوده است.
و اما نوشته ی آریانپور را-که موید همین معنی است –سال ها پیش از دوست و استاد دانشورم جناب صحافی گرفته بودم که بعلت نوع زندگی “کوتاه مدت”،دسترسی ندارم.
¨ ¨ ¨
درباره ی ادعاهای مکرر استاد راجع به ایدئولوژیک بودن و ذوب شدنم در زعامت مصدق ، بد نیست اشاره کنم که مصدق را صرفاً همچون سیاستمداری میهن دوست و درستکار ، محترم می دارم ، و نه بیش از این. ده ها سال است که ناباور به مارکسیسم هستم . گرایش غالبم معطوف به مدرنیسم است که سال های طولانی ، خواننده ی جدی آن بوده ام . خود را سیاسی بازنشسته ی تکرویی می دانم و ذوب شده در هیچ مکتب و فردی نیستم و همفکری ندارم :
پند ما در تو نگیرد ای فلان
پند تو در ما نگیرد هم بدان
¨ ¨ ¨
تصور میکنم تضاد اصلی جامعه مان ، تضاد سنت و مدرنیته است که به زعم پیمایش بیست و دو ساله اینگلهارت و ولزل در ۸۵ درصد جمعیت جهان ، در معادله ی ” ارزش های سنتی در مقابل ارزش های سکولار – عقلانی ” ، سرشکن می شود .
مصدق و پوپولیسم عواملی غایب و یا بی اهمیت در سرنوشت این رابطه هستند اما این کابوس ، استاد را تسخیر کرده است . باری ، اختصاص آن همه وقت و توان در این کوره راه، البته که اهتمامی است بی اهمیت . در پایان ضمن تأکید بر احترام و علاقه ام به محضر استاد ، اعلام می دارم که به علت تخلیط بحث با مغالطه ی توهین ، مباحثه از جانب من ، پایان یافته است .
پانوشت
۱-فلسفه ادبیات،پیتر لامارک،میثم محمدامینی،فرهنگ نشرنو،تهران۱۳۹۶،ص ۲۷۷.
۲-رشد،شخصیت واجتماع،دیوید آر شافر،ایرج امیرضیایی،آیه مهر،تهران ۱۳۸۴،ص ۵۰-۱۰۹-۱۳۲-۱۳۵.
۳-نوسازی،تغییرفرهنگی ودموکراسی،رونالداینگلهارت و کریستین ولزل،یعقوب احمدی،کویر،تهران ۱۳۸۹،ص۸۳-۸۸-۳۳۹.
۴و۵-فلسفه علم،جیمز لیدیمن،حسین کرمی،حکمت،تهران ۱۳۹۰،ص ۲۵۶-۲۵۷-۲۵۸.
۶-اندیشه پویا،۷۶،ص۳۴ ستون سوم.
۷ و۸ و۹-فلسفه علم،ص۲۰۲-۲۰۳-۲۰۴.
سابقه مباحث:
– آفت ایدئولوژی زدگی – دکتر موسی غنی نژاد – ۲۰ دی ۱۴۰۰
– تناقضات و مغالطات در نقد مصدق – دکتر ایرج امیرضیایی – ۹ آذر ۱۴۰۰
– تفکر ایدئولوژیک و منافع ملی – دکتر موسی غنی نژاد – ۳ آبان ۱۴۰۰
– لیبرال پاستورالها و مصدق – دکتر ایرج امیرضیایی – ۷ مهر ۱۴۰۰