معرفی کتاب کنش انسانی میزس
در این مقاله، نویسنده خلاصه ای موفق از کتاب کنش انسانی میزس ارائه داده است. این مطلب که توسط آقای مهرپویا علا نوشته شده است پیشتر در مجله اینترنتی بورژوا منتشر شده و به دلیل آن که محتوای آن را بسیار ارزشمند یافتیم در بومرنگ نیز به بازنشر آن اقدام کرده ایم.
مهرپویا علا
مقدمه
نخستین مواجهه نگارنده با کتاب «کنش انسانی» آمیخته با پیشداوری منفی بود. کتاب را به دست گرفته بودم تا بتوانم به درکی نظری پیرامون بلایایی برسم که «نئولیبرالیسم» در عمل به جان جوامع بشری انداخته است. انگار که چراغ به دست در هر جملهای رد آن بلایا را در خطاهای فاحش یا چه بسا شیطنتهای نویسندۀ آن جستوجو میکردم! بنابراین هدفم از خواندن کتاب نه یافتن تأییدی برای پیشداوریهای خود، بلکه بر عکس جدال نظری با مکتبی اقتصادی، یا گستردهتر از آن با یک طرز فکر بود. با این همه هرچقدر که صفحات بیشتری از کتاب را میخواندم و به پیش میرفتم قضیه بیشتر و بیشتر وارون میشد. در واقع این پیشداوریها و حتی جهانبینی نگارنده بود که در حال زیر و زبر شدن بودند. تا آنجا که پس از مدتی دریافتم چه تصور کاریکاتوری از یک مکتب بزرگ فکری داشتهام؛ یا شاید بتوان گفت چه تصور کاریکاتوری در فضای مباحث نظری و روشنفکری ایران پیرامون آن وجود دارد. برای نمونه در حالی که دستکم در دو دهۀ اخیر سالی نمیشود که چندین متن از متون نظری، تاریخی و ادبی اندیشمندان درجه چندم مارکسیست یا پستمدرنیست اروپایی و آمریکایی به فارسی ترجمه و راهی بازار کتاب نشوند، کموبیش هیچیک از متون نظری اساسی مکتب اتریش به فارسی در دسترس نیستند. چپگرایان ایران میتوانند به درستی این را هم به حساب پرتلاشی همقطاران خود و هم اقبال گستردۀ جامعۀ ایران یا دستکم فضای دانشگاهی و روشنفکری آن به اندیشهها و برنامههای خود بگذارند. اگر این دو استدلال را بپذیریم – که به نظر قابل پذیرش هم میآیند – منطقاً گریزی از پذیرش یکی از این دو نتیجهگیری نیز نخواهیم داشت: یا این همه تلاش نظری و عملی هیچ پیامد عینی و محسوس در جامعۀ ایران نداشته است؛ یا آنکه دستکم بخشی از وضعیت کنونی زندگی در ایران پیامد همان تلاشهاست که در این صورت از جنبۀ اخلاقی نمیتوان از بار مسئولیتِ خوب و بد آن شانه خالی کرد. تشریح کیفیت زندگی در ایران کنونی یا مقایسۀ آن با کشورهای منطقه و جهان هدف این نوشتار نیست. چنانکه شکافتن دلایل عدم اقبال تاریخی جامعۀ ایران به لیبرالیسم و پیامدهای آن در وضعیت کنونی زندگی در ایران نیز فراتر از هدف این نوشتار است. در اینجا و احتمالاً در نوشتارهای بعدی کوشش میکنم تجربۀ شخصی خود از این کتاب را در چهارچوب گزارشی از اهم محتوای آن به اشتراک بگذارم. بدیهی است که چنین گزارشی به هیچ وجه نمیتواند جای خواندن کتابی با این حجم و ژرفا را بگیرد. بنابراین این تنها به اشتراک گذاردن تجربهای است که احساس میکنم مفید بوده است و در شرایطی که هنوز ترجمهای از این کتاب در دسترس نیست شاید بتواند اندکی به درک مقدمات بحث یاری برساند. تجربهای که ذاتاً از فردی به فرد دیگر متفاوت است و بازتاب این تفاوتها در هر گزارشی گریزناپذیر خواهد بود.
پراگزولوژی و کنش انسانی
کنش (Action) زمانی روی میدهد که سه شرط زیر برقرار باشند: ناخوشی انسان از وضعیت کنونی که در آن قرار دارد؛ وجود تصوری از شرایط خوشایندتر؛ انتظارِ داشتن توانایی کافی برای رسیدن به آن شرایط خوشایندتر. فردگرایی روششناسی اقتضا میکند به یاد داشته باشیم که شرایط «بهتر» و «خوشایندتر» آن است که خود فرد آن را تشخیص دهد و پراگزولوژی (Praxeology) معیارهای مشخصی برای تشخیص خوب از بد ندارد. این را نباید با نسبیگرایی یا بیتفاوتی اخلاقی یکسان انگاشت. میتوان و باید پیرامون اخلاق و معیارهای ارزشی گفتوگو کرد و چه بسا به احکام و نتایجی نیز در این باب دست یافت. اما مسئله و حیطۀ بررسی پراگزولوژی تشخیص خوب از بد نیست. پراگزولوژی پژوهش در کنش است؛ و کنش – در تمایز با رفتار (Behavior) – تنها به انسان اختصاص دارد.
انسان با بدن خود و واکنشهای زیستی و تکاملی آن به پدیدههایی از قبیل آبوهوا، اشیایی که به سوی او پرتاب میشوند یا بیماریها همچون چیزهایی بیرون از خود روبهرو میشود. به بیان دیگر ایگو (Ego) حتی با خودِ بدن و با تأثرات آن از دیگر پدیدهها همچون قلمرویی بیرون از خود معامله میکند. در تعریف «کنش انسانی» عنصر آگاهی اهمیت دارد. از این رو واکنشهای زیستی-تکاملی مانند چشمک زدن ناخودآگاه در هنگامیکه ناگهان چیزی به نزدیکی چشم میآید به عنوان «کنش انسانی» طبقهبندی نمیشوند. با این همه اگر ما موفق شویم چنین واکنشهایی را مهار کنیم، برای مثال هنگام نزدیک شدن شی به سوی چشمان خود آنها را عمدا نبندیم، همین عمل مهار کردنِ واکنش خود یک کنش انسانی به شمار میآید. پس انتخاب اینکه واکنشی نشان ندهیم، یا کنار گذاردن گزینهای که قادر به گزینش آن بودیم خود نوعی کنش است.
پراگزولوژی با روانکاوی تفاوت دارد؛ چون آن فرایندهای درونی و عاطفی درون انسان که در نهایت به وقوع کنش میانجامند بیرون حیطۀ بررسی آن جای میگیرند. کنش از نظرگاه پراگزولوژی هدفمند است، صرفنظر از اینکه چنین هدفی ریشه در ناخودآگاه داشته باشد یا استدلال عقلانی. میزس میگوید (Human Action, P: 21):
«آموزههای پراگزولوژی و اقتصاد دربارۀ تمام کنشهای انسان صرفنظر از محرکها، علتها و اهدافی که در بطن آنها نهفته هستند صدق میکنند. در هرگونه بررسی علمی، داوری نهایی پیرامون ارزشها و اهداف نهاییِ کنش انسان، اموری داده شده در نظر گرفته میشوند [که] برای تحلیل بیشتر باز نیستند. پراکسیولوژی تنها با راهها و ابزارهایی سروکار دارد که برای دستیابی به آن اهداف به کار گرفته میشوند. مقصود پراگزولوژی وسایل است و نه اهداف.»
این درست است که همه یا بخشی از کنشهای انسان از خصلتهای ذاتی او بر میخیزند. برای نمونه ممکن است کسانی انسان را ذاتاً موجودی فزونیخواه تلقی کنند و در تبیین کنشهای او در شرایط گوناگون و ضمنی به این داوری کلی ارجاع دهند. فعلا کاری با درستی یا نادرستی چنین داوریهایی نداریم. به فرض درستی چنین حکمی پیرامون سرشت انسان باز هم نمیتواند به سان یک مثال نقض برای پراگزولوژی مطرح گردد. گیرم که فلان کنش بر اثر غلیان عواطف آنی و انگیزۀ فزونیخواهانه سر زده باشد. این فزونیخواهی باید با وسیلهای تحقق یابد و به کار گرفتن وسیله نمیتواند بدون به کار گیری حداقلی از سنجش و اندیشه انجام شود؛ ولو اینکه وسیلۀ به کار گرفته شده به تمامی نامرتبط و حتی خرافی باشد: حیوانات عقیدۀ خرافی ندارند. این قصدمندی (Deliberateness) تفاوت بنیادین میان رفتار حیوان و کنش انسان است (Human Action, p: 16). ذهن تمام افراد نوع بشر در یک دسته مقولات منطقی پیشینی مشترک است؛ بنابراین این توانایی را دارد که توضیحی پیچیده پیرامون پدیدههای گوناگون ارائه دهد و بر پایۀ چنین توضیحهایی به دنبال وسیله نیز بگردد. هرچند باید به یاد آورد که پیچیده بودن این توضیحات لزوماً و همیشه به معنی درست بودن آنها نیست. سروکار پراکسیولوژی با وسیلههایی است که فرد برای رسیدن به هدف عاطفی یا عقلانی خود به کار میبرد.
پراگزولوژی را با فناوری نیز نباید یکسان گرفت. فناوری در این باره بحث میکند که ما چگونه میتوانیم به هدفی دست یابیم؛ صرفنظر از اینکه کدامیک از راههای دستیابی به هدفها و ترجیحات ذهنی ما مناسبتر هستند. فناوری میگوید که آیا میتوان بر روی این رودخانه پلی ساخت و اگر بله با چه هزینهای؟ اینکه تحمل چنین هزینهای ارزشش را دارد در حیطۀ بررسی فناوری نیست. فناوری به ما میگوید که با به کار بردن ترکیبی از نوع ۲a+4b+7c یا ترکیبی دیگر از نوع ۴a+2d (که در آنها a, b, c و d چهار کالای متفاوت هستند) میتوانیم به هدفی مشخص با نام فرضی P دست یابیم؛ اما این مسئله که کدامیک از این دو ترکیب متفاوت برای به کار گیری منابع موجود مطلوبیت بیشتری برای ما دارد نه مسئلهای در حوزۀ فناوری که مسئلهای اقتصادی است.
فردگرایی روششناختی
شماری از اندیشمندان که مایلند تاریخ و سیر تکوین جوامع بشری را فراتر از رویکردهای مذهبگرایانه ببینند خود دچار همان خطای نگاه مذهبگرا میشوند. آنها موجودیتهای کلی (Holistic) همچون ملت، نژاد یا امت را به عنوان واقعیتهای عینی که فراتر از برساختههای ذهنی انسانها دارای وجود و فردیت مختص به خودشان هستند فرض میگیرند و سپس مسیری تکاملی یا غایتی را به آنها نسبت میدهند. مشکل چنین رویکردی از اینجا آغاز میشود که هیچ کس نمیتواند ضمانت کند تک تک انسانهای عضو این کلیتِ فرض شده در شرایطی که نیروی قهریهای ارادۀ آنان را محدود نکرده باشد و به طور تمام وقت آنان را زیر نظر نگرفته باشد درست سازگار با همان هدف تعریف شده برای موجودیتِ کلی به کنش بپردازند. پیامد چنین نگرشی از نگاه میزس قائل شدن بعضی ویژگیهای ذاتی برای سرشت بشر است. پیامد دیگر این نگاه تجویز برنامههای کلگرایانه برای جامعه است که دولت متکفل اجرای آنها خواهد شد. چنین دولتهایی و نظریهپردازان آنها پس از گذشت مدتی گناه شکست برنامههای خود را پیامد ضعف اخلاقی افراد جامعه معرفی خواهند کرد (Human Action, p: 2). میتوان پیامد دامنهدار فردگرایی روششناختی را در جای جای تحلیلهای اقتصادی کتاب «کنش انسانی» و نقد آن از مکاتب دیگر دید. در اینجا تنها یک نمونه از این پیامدهای منطقی را هنگامی که دربارۀ «ارزش» بحث میشود شاهد میآوریم: ما نمیتوانیم ارزش کالایی را ضرب در تعداد آن بکنیم و ارزش کل آن مجموعه را به دست آوریم. از نگاه ریاضی شاید منطقی به نظر برسد که ارزش دو عدد سیب از یک نوع، دو برابر ارزش یک عدد سیب از همان نوع باشد. اما هنگامیکه داریم دربارۀ ارزشگذاری توسط یک فرد سخن میگوییم باید به یاد داشته باشیم که تمایلات او سازگار با تناسبهای ریاضی تغییر نمیکنند. دو عدد سیب برای یک مصرفکننده همیشه و لزوما دو برابر یک عدد سیب ارزش ندارند: چه بسا فرد مصرف کننده برای سیب اول ارزش بالایی قائل باشد، اما با مصرف سیب اول آمادۀ واگذاری سادۀ سیب دوم باشد. در منطق اگر «آ» از «ب» و «ب» از «پ» برتر باشد، میتوان نتیجه گرفت که «آ» نیز از «پ» برتر است. این حالتی ثابت در زمان است. در واقع در اینجا نه از رابطه بلکه از نسبت سخن میگوییم. اما در پراگزولوژی به دلیل وارد شدن عنصر زمان نمیتوان همیشه چنین حکمی را صادر کرد چون این امکان وجود دارد که شرایط انتخاب فرد با گذر زمان دچار تحول گردد (Human Action, P: 103). منطق و ریاضی محض نسبت میان چیزها را فراتر از زمان تحلیل میکنند؛ حال آنکه در تحلیل کنش انسان عنصر زمان اهمیت اساسی دارد. با این همه نباید از یاد برد که منطق ابزار اصلی پراگزولوژی یا تحلیل کنش انسان نیز هست (Human Action, P: 67):
«زندگی و واقعیت نه منطقیند و نه غیرمنطقی؛ به سخن ساده آنها داده شده هستند. با این همه منطق تنها ابزار انسان برای فهم هر دو است.»
در ادامه پیرامون نظریۀ ارزش جداگانه سخن خواهیم گفت.
فرمالیسم روششناختی
پراگزولوژی و نظریههای اقتصادی بر پایۀ بررسیهای عینیِ کنش انسان بنا نهاده شدهاند. آنها فرض را بر این میگیرند که فرد انسانی در تمامی شرایط، زمانها و مکانها دارای هدفی است؛ اهدافی سرچشمه گرفته شده از شماری ایده یا محرک (Motivations)، که قرار است با به کار گیری تعدادی ابزار منطقی به عنوان وسیله به دست آورده شوند. بنابراین ایراد رایج ذاتگرایانی (Substantivists) همچون کارل پولانی به نظریههای ناظر بر کنش انسانی به طور عام و اقتصاد به طور خاص وارد نیست. نظریههای پیرامون کنش انسانی تنها به ظرف زمانی و مکانی ویژهای اختصاص ندارند. منتقدان اقتصاد کلاسیک مفهوم «انسان اقتصادی» (Homo Economicus) را نقد میکنند، چون بنا به دیدگاه آنان الگوی کنشی انسان همیشه اینگونه نبوده است که بخواهد سود خود را به مقدار بیشینه برساند. پاسخ میزس آن است که اقتصاددانان کلاسیک به دلیل نداشتن تئوری کاملی پیرامون ارزش بر نظریهای با در برگیرندگی کمتر تکیه کرده بودند که نه کنشهای عمومی مشتریان بلکه تنها کنشهای قشر نازکی از بازرگانان را مد نظر قرار میداد (Human Action, PP: 62-63). هنگامیکه ما به کنش میپردازیم، برای نمونه مبادلهای را انجام میدهیم، در اصل داریم حالتی از نگاه خودمان بدتر را با حالتی دیگر که از نگاه خودمان بهتر تلقی میشود جایگزین میکنیم. کنش به طور کلی رضایت ما را بر میانگیزد و این تصور را در ما پدید میآورد که سود کردهایم. ممکن است در نگاه کس دیگری ما نه تنها سود نکرده باشیم که کاری به کلی غیرعقلانی و زیانبار انجام داده باشیم. بحث پیرامون این موضوع میتواند در جای خود مهم باشد ولی در حیطۀ بررسی پراگزولوژی جای ندارد. نکتۀ اساسی در اینجاست که ارزش این سود تنها ذهنی است و به هیچ عنوان قابلیت اندازهگیری را ندارد (Human Action, P: 204):
«درست همانگونه که هیچ استانداردی و هیچ عمل اندازهگیری برای عشق، دوستی و همدلی، و برای لذت زیباییشناختی وجود ندارد، برای اندازهگیری ارزش کالاها نیز ابزاری نداریم.»
چنانکه بعدا خواهیم گفت اندازهگیری در امور اقتصادی تنها هنگامی امکانپذیر میشود که پای پول و قیمت (Price) به میان کشیده شود. در آن زمان است که میتوان به صورت عینی و بر پایۀ پول به بررسی سود و زیان پرداخت. قیمت از ارزش ناشی میشود، ولی نباید این دو را یکی انگاشت. ارزش ذهنی و غیر قابل اندازهگیری و در مقابل قیمت عینی و قابل اندازهگیری است. تغییر در ارزشگذاری باعث تغییر در قیمت میشود. این بحثی جداست که در این مرحله وارد آن نمیشویم.
تقسیم کار، مبادله و پیامدهای صلحآمیز آنها
از نگاه میزس بنیان جامعه و همچنین تمایل انسانها به همکاری صلحآمیز، بر تشخیص مزایای تقسیم کار توسط آنها گذارده شده است. بنابراین و مطابق با این نگاه حتی اگر این فرض مشکوک هابزی را بپذیریم که خشونت در سرشت بشر جای گرفته است، باز هم انسانها دلایل منطقی کافی برای این دارند که خشونت و محرکهای ضد اجتماعی را کنار بگذارند تا به مزیتهای حیاتی همکاری اجتماعی دست یابند. میزس داروینیسم اجتماعی را آنچنانکه که در فلسفههای اجتماعی سدۀ نوزدهم و بیستم طرح میشد رد میکند (Human Action, P: 166):
«نیروهای حذف کنندۀ انتخاب طبیعی تا اندازۀ بالایی در شرایط اجتماعی تعدیل میشوند. از این رو بعضیها میگویند که تمدن تمایل به بدتر کردن ویژگیهای وراثتی آحاد جامعه دارد. چنین داوری تنها زمانی میتوانست معقول باشد که به نوع انسان از نظرگاه گلهداری بنگریم که قصد دارد نژادی از انسانها را با ویژگیهای معینی پرورش دهد. اما جامعه یک مزرعۀ اصلاح نژادی نیست که عملکرد آن تولید تیپ ویژهای از انسانها باشد.»
قانون مطلوبیت مارژینال (Marginal Utility Law)
کنشگری را مالک n واحد از کالایی معین در نظر بگیرید. هنگامیکه این فرد حاضر باشد nاُمین واحد از آن کالا را در ازای چیزی مبادله کند، ولی همزمان حاضر نباشد در ازای دریافت همان چیز و در همان لحظه از (n-1)اُمین واحد از کالای خود بگذرد، آنگاه کاربرد واحد nام از آن کالا را کاربرد مارژینال (Marginal Employment) و مطلوبیت واحدِ (n-1)اُم از آن کالا برای فرد را مطلوبیت مارژینال (یا مطلوبیت نهایی) مینامیم. برای نمونه فرض کنید دانشآموزی ۴ عدد خودکار کاملا یکسان دارد. او حاضر است یکی از خودکارها را صرفا برای جلب دوستی هم کلاسی خود به او ببخشد. از میان سه خودکار باقی مانده اما دانشآموز ما به احتمال زیاد (اما نه قطعا) تمایل کمتری به بخشش خواهد داشت. با این حال شاید حاضر باشد یک عدد دیگر از آن را در ازای دریافت خوراکی با دانشآموزی دیگر مبادله کند. در این صورت دو خودکار باقی مانده ارزش بیشتری برای او نسبت به زمانی که هیچیک از خودکارهایش را واگذار نکرده بود پیدا میکنند. فرض کنید سومین خودکار را هم در ازای چیزی که آن را بسیار ارزشمند تلقی میکند مبادله کرده باشد. واپسین خودکار که برای پاسخ دادن به پرسشهای امتحانی ضرورت دارند جنبۀ حیاتی پیدا میکند. در اینجا باید دید که در ذهن دانشآموز چه چیزی ارزش مردود شدن در امتحان را (به دلیل نداشتن خودکار) جبران خواهد کرد؟ آیا دانشآموز حاضر است خودکار چهارم را مثلا در ازای دریافت ده میلیون تومان واگذار کند و قید قبولی در آن امتحان را بزند؟ و در مقابل آیا مشتری پیدا خواهد شد که حاضر باشد بابت خودکار چنین قیمتی را بپردازد؟ شاید آن کلاس دچار قحطی خودکار شده باشد؟ چنانکه در جهان واقعی بر اثر شیوع کرونا جوامعی دچار قحطی ماسک شدند. در اینجا ملاحظه میکنیم که: اولا چهار خودکار به تمامی یکسان در ذهن دانشآموز واجد ارزش یکسانی برای مبادله نیستند؛ و دوم اینکه معیاری عینی برای تعیین ارزش خودکار نداریم. ممکن است در بازار همان خودکار پنج هزار تومان قیمت داشته باشد. ولی مالک کالا اجباری به واگذاری آن مطابق همان قیمت معمول ندارد. البته این در شرایط بازار آزاد است. یعنی در حالتی که اجباری فراتر از فرایندهای بازار – برای نمونه قیمتگذاری دولتی – برای فروش کالا به قیمیتی مشخص وجود نداشته باشد.
گفتنی است که میزس کاربرد روش ریاضیاتی برنولی را در محاسبۀ مطلوبیت مارژینال بر این پایه نقد میکند که در فرایند ارزشگذاری ما نه محاسبه بلکه صرفاً ردهبندی میکنیم (Human Action, P: 118):
«از جمله ایراد پایهای که در بطن کاربرد هرگونه رویکرد کمّی در مسائل اقتصادی وجود دارد نادیده گرفتن این واقعیت است که رابطۀ ثابتی میان آن چیزهایی که متغیرهای اقتصادی خوانده میشوند وجود ندارد. هیچ استواری و تداومی در ارزشگذاریها و شکلگیری نسبتهای مبادله میان کالاهای گوناگون وجود ندارد.»
ذهنی بودن ارزش
مقدمۀ درک ذهنی بودن ارزش درک ذهنی بودن خود مفهوم کالا و کاربرد آن برای انسان است. در طبیعت انواع سنگها، کوه، رودخانه، درخت و جنگل به خودی خود تفاوتی با ساختمان، خودرو یا موسیقی ندارند. چیزها – صرف نظر از آنکه در طبیعت آماده باشند یا ساختۀ دست بشر باشند – در پیوند با نیازهای انسان معنا مییابند. معنا در جهان خارج از ذهن انسان وجود ندارد. بشر تنها چیزهای گوناگونی را که در طبیعت موجودند جابهجا میکند و سازگار با قوانین طبیعت و با نظم جدیدی که مطلوب خودش باشد در کنار یکدیگر قرار میدهد. بنابراین از نظر جهان بیرونی انسان نه آفریننده (Creator) بلکه تنها سازنده (Producer) به شمار میآید. در طبیعت انسان چیزی را که پیش از این وجود نداشته است به وجود نمیآورد. آفرینش تنها در حیطۀ ذهن بشر روی میدهد. یک آسمانخراش یا فضاپیما نظام خاصی از اشیایی هستند که در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند. این نظام نه برای طبیعت که برای ذهن انسان واجد معناست. بنابراین اگر هم بتوان از آفرینش سخن گفت آفرینشی ذهنی است؛ یعنی اشیایی که با فلان نظام مشخص در کنار یکدیگر چیده شده باشند در طبیعت وجود نداشته است. اما ساخت فضاپیما مادهای را به طبیعت نمیافزاید یا از آن کم نمیکند. واژۀ «نو» در عبارت «ساختهای نو» تنها در ذهن ما واجد معناست (Human Action, P: 142):
«متافیزیک مادیگرای مارکسیستها این مطالب را به کلی نادرست تفسیر میکند. تولید پدیدهای روحی، فکری و ایدئولوژیک است. روشی است که انسانِ هدایت شده به وسیلۀ خرد به کار میگیرد تا به بهترین وجه ناخوشی خود را برطرف سازد. آنچه که شرایط ما را از نیاکان ما که در یک یا دو هزار سال پیش میزیستند متمایز میسازد نه مادی بلکه روحی (Spiritual) است. دگرگونیهای مادی پیامد دگرگونیهای روحی هستند.»
در مثالهایی که بالاتر برای توضیح مطالب گوناگون ذکر میکردیم فرض را بر مبادلۀ مستقیم کالا با کالا گرفتیم. برای مقاصد علمی و تحلیلی ما میتوانیم بازاری را تصور کنیم که در آن کالاها و خدمات مستقیم و بدون به میان آمدن پول مبادله شوند. ایراد بنیادین نظری پیرامون چنین فرضی وجود ندارد، چون چنانکه در ادامه بحث خواهیم کرد پول خود یک کالاست. اما باید به یاد داشته باشیم که این فرض علمی و سادهساز نباید ما را دچار این خطا سازد که پول عاملی به تمامی خنثی در بازار است و وارد کردن آن به فرایند بازار باعث ایجاد هیچ دگرگونی همچون نوسان در قیمتها نخواهد شد. خطای دیگر که باید از آن پرهیز گردد این تصور نادرست است که دو سوی مبادله ارزش کالاهایی را که میخواهند بگیرند و بدهند اندازهگیری میکنند و در نتیجه مبادله تنها زمانی به وقوع میپیوندد که هر دو کالا ارزشی برابر داشته باشند. در نگاه میزس ارزشگذاری تنها ترجیح دادن کالایی بر کالای دیگر و یا مقدار مشخصی از کالایی به مقدار مشخص از کالایی دیگر است؛ این یک فرایند ذهنی است و فرایندهای ذهنی قابلیت اندازهگیری ندارند (Human Action, P: 204).
کاتالاکتیک روشی برای بررسی پیامدهای کنش در شرایط بازار
در نوشتار پیشین منطق را به سان ابزار اصلی پراگزولوژی برای بررسی کنش انسان معرفی کردیم. گفتیم که گرچه کنش انسان به دلیل دخیل بودن عنصر زمان همیشه در چهارچوب نسبتهای موجود در منطق محض نمیگنجد، اما از آنجایی که پراگزولوژی به صورت پیشفرض میپذیرد که ذهن تمامی انسانها در یک دسته مقولات منطقی مشترک هستند، برای بررسی پیامدهای کنش انسان در مواجهه با رویدادها منطق را ابزار بررسی خود قرار میدهد.
در پراگزولوژی ما هر دو شرایط بازار آزادِ محض و سوسیالیسمِ محض را درون ذهن خود از لحاظ منطقی بازسازی میکنیم تا بتوانیم پیامدهای احتمالی کنش درون این چهارچوبهای اقتصادی و اثرات نهادهای گوناگونی را که در این چهارچوبها پدید میآیند بررسی کنیم (صص ۲۳۸-۲۴۱). به بیان روشنتر در پیش خود تصور میکنیم که مناسبات اجتماعی مبتنی بر بازار آزاد یا سوسیالیسم بر حسب تعریف ما از آنها منطقاً چگونه مناسباتی میتوانند باشند و چه آثاری بر کنش انسان دارند؛ انسانی که بر حسب تعریف پراگزولوژی، با انگیزۀ بهتر کردن شرایط خود دست به کنش میزند. افزون بر این دو مناسبات اجتماعی، در پراگزولوژی برساختهای منطقی مهم دیگری هم داریم: «اقتصاد یکسانگرد» (Evenly Rotating Economy) یک فرض روششناختی مهم است که پایینتر به آن میپردازیم. این مقولات تصوری را افزون بر نهادها و مناسبات در مورد نوع خاصی از افراد هم میتوان به کار برد. برای نمونه در نوشتار پیشین به «انسان بیشینهساز» (Self-Maximizing Man) در مباحث اقتصاد کلاسیک اشاره کردیم که بیشتر در مورد بازرگانان صدق میکند؛ یعنی انسانی که انگیزۀ اصلی کنشهایش بیشینه ساختن سود اقتصادیش باشد. بدیهی است که در جهان واقعی هیچ انسانی به طور مطلق تمام زندگی خود را به پای چنین هدفی نمیریزد. شاید نتوان ژندهپوشی را یافت که حاضر باشد کنار خیابان درون کارتن بخوابد تا بتواند پول خرید لباس و خانه را سرمایهگذاری کند! اینها فرضهای روششناختی هستند که به درجات با مصادیق مختلفی در جهان واقعی سازگاری مییابد.
کاتالاکتیک (Catallactic) با استفاده از همین برساختهای منطقی به مطالعۀ آن دسته از کنشهای انسان میپردازد که بر پایۀ «محاسبۀ پولی» و در شرایط بازار هدایت میگردند. در انتهای نوشتار پیشین گفتیم که تنها زمانی محاسبه در امور اقتصادی امکانپذیر میشود که پای پول به عنوان کالایی برای انجام مبادله به میان آید. البته ممکن است، چنانکه در مصر باستان انجام میشد، نسبتهای مشخصی از گندم را افزون بر مصرف غذایی آن برای محاسبه نیز به کار برند. در این کارکرد دوم گندم در حال ایفای نقش پول است. پایینتر توضیح خواهیم داد که چرا محاسبۀ پولی نیز به نوبۀ خود تنها در شرایط بازار دارای معناست؛ در نتیجه هرچه مناسبات اقتصادی نزدیکی بیشتری به مناسبات بازار آزاد داشته باشد امکان محاسبۀ پولی نیز افزایش مییابد و روشهای پیچیدهتری برای آن ابداع میگردند.
اقتصادی با عنوان «یکسانگرد» یا انسانی با عنوان «کارآفرین*» از جمله مقولاتی هستند که کاتالاکتیک به یاری آنها به بررسی کنش اقتصادی انسان در بازار آزاد میپردازند. میزس میان الگوهای ایدهآل (Ideal Types) که ماکس وبر در روششناسی خود آنها را به کار میبرد و این مقولات کاتالاکتیکی جدایی قائل میشود. الگوهای ایدهآل بیشتر در میان مورخان و در مقابل مقولات کاتالاکتیکی بیشتر در میان اقتصاددانان رواج دارد. آن دسته از کسانی که به مطالعۀ کنش انسانی میپردازند مقولاتی همچون «کارآفرین»، «کارگر» و «سرمایهدار» را در رابطه با کارکردشان به کار میبرند. در الگوهای ایدهآل افرادی به عنوان «کارآفرین» معرفی میشوند که دارای یک دسته صفتهای تمایزبخش هستند و در ظرف زمانی و مکانی مشخصی که احتمالا در مدارک تاریخی قابل ردیابی باشد پا به عرصۀ وجود گذاردهاند. در کاتالاکتیک فردی میتواند همزمان و حتی در یک کنش واحد سرمایهدار، کارگر، مالک زمین و مانند اینها در نظر گرفته شود (ص ۲۵۳). بیشتر مردم در زندگی روزمرهشان بعضی از نیازهای فوریتر خود را نادیده میگیرند تا بتوانند منابع موجود خود را در فعالیتهای سودآورتر آینده سرمایهگذاری کنند. در نتیجه بعضی کنشهای روزمرۀ ما از نقطهنظر مقولات کاتالاکتیکی کنش «کارآفرینانه» به شمار میروند و ما در آن لحظات از نگاه کاتالاکتیک یک کارآفرین هستیم. با این همه ما به صرف انجام دادن چنین کنشهایی با الگوی ایدهآل «کارآفرین» مطابقت پیدا نمیکنیم.
کارآفرینی و اقتصاد یکسانگرد
اقتصاد یکسانگرد به معنی شرایطی است که در آن قیمت تمامی کالاها به سطح نهایی خود در بازار رسیدهاند و دیگر هیچگونه تغییری در قیمت کالاها رخ نمیدهد (ص ۲۴۷):
«اقتصاد یکسانگرد یک سیستم تصوری است که در آن قیمتهای بازاری تمام کالاها و خدمات با قیمت نهایی آنها مطابقت دارد. در چهارچوب این [سیستم] هیچ اندازه تغییرات قیمتی نداریم و ثبات کامل در قیمت وجود دارد.»
نه مزد – به عنوان قیمت کار – تغییری میکند و نه کالای جدیدی به بازار عرضه میشود که ساختار عرضه و تقاضا و در نتیجه ساختار قیمتها را دچار تحول سازد. در چنین شرایطی هیچ سود، زیان یا کارآفرینی وجود نخواهد داشت و تمام رویدادها در بازار قابل پیشبینی هستند. برای چنین تصوری ما مجبوریم فرض کنیم که هیچگونه دادۀ جدید، تغییر در ذائقۀ مشتریان و عرضۀ کالاهای نوینی نداریم؛ چون برای مثال تغییر در ذائقۀ مشتریان بیدرنگ نقش خود را بر ساختار قیمتها میزند. تقاضا برای کالایی افزایش مییابد، آن کالا گران میشود و در مقابل تقاضا برای کالای دیگری پایین میآید. فردی که تا دیروز مشتری ثابت کالایی بود امروز تصمیم به تغییر انتخاب خود میگیرد تا کالای جدید را بخرد. در نتیجه عرضهکنندۀ کالای گران شده سود و عرضهکنندۀ کالای ارزان شده زیان میکند. کارآفرین مطابق با تعریف کسی است که بتواند تا حدی روند بازار را به فراست پیشبینی کرده و سرمایه را به سوی تولید کالاهایی هدایت کند که در آیندهای مشخص تقاضای بیشتری را جذب خواهند کرد. از این راه کارآفرین تامین خواست مشتریان در بازار را بهینه میسازد و جلوی اتلاف سرمایه را جهت تولید کالاهایی که در آینده تقاضای کمتری برای آنها وجود خواهد داشت میگیرد. اما در شرایط اقتصاد یکسانگرد از آنجایی که دادۀ جدیدی در بازار پدید نمیآید از سود و زیان خبری نیست و کارآفرین نقشی ندارد. ما میدانیم که در جهان واقعی هیچگاه نمیتوان بدون به کار بردن حجم بالایی از اجبار و نظارت دائم ذائقۀ افراد را تا این سطح کنترل و تثبیت کرد و جلوی پیدایش هرگونه ابتکار و عرضۀ محصول نو را گرفت. بنابراین صرفنظر از آنکه تولید کالا و خدمات در اختیار دولت باشد یا بخش خصوصی تا زمانی که چیزی به نام حق انتخاب وجود داشته باشد شرکتها سود و زیان خواهند داشت و مقولۀ کارآفرینی به تمامی حذف نخواهد شد؛ ولو اینکه آن کارآفرین دولت و بوروکراتهای آن باشند و از به کار بردن واژۀ کارآفرین احتراز شود. با این همه چنانکه بالاتر توضیح دادیم ما اقتصاد یکسانگرد را به عنوان وضعیتی تصوری در ذهن خویش ترسیم میکنیم تا به درک ما از عملکرد بازار یاری برساند. وگرنه به دلیل طبیعت مشروط امور بشری و نقصان دانش انسان پیرامون آینده کارآفرینی نمیتواند به تمامی حذف شود. تمام کاری که در این رابطه میتوان انجام داد این است که سود کارآفرینان را به طور کامل از آنها گرفته و میان جمعیت توزیع کرد (ص ۲۹۴).
با توجه به همین ملاحظات است که میزس با آن دسته از مکاتب اقتصادی که به دنبال تثبیت قدرت خرید پول هستند زاویه پیدا میکند. به باور او همهگیری چنین تلاشی پیامد پافشاری آن دسته از مردم و سرمایهگذارانی است که نمیخواهند ریسکها و دشواریهای ذاتی کارآفرینی را بر خود هموار سازند. یک کارآفرین موفق در راه موفقیت خود مجبور است وارد رقابت با دیگران شود و در زمینۀ جلب نظر شمار بیشتری از مشتریان، بر آن رقیبان چیره گردد. درصد بالایی از مردم خرید قرضههای دولتی (Governments’ Bonds) را بر تحمل دشواریهای کارآفرینی ترجیح میدهند. مشکل اما اینجاست که قابلیت برگشت سرمایۀ این قرضهها بستگی به ثبات در قیمت پول در آینده دارد. اگر پول در آینده قدرت خرید خود را از دست دهد خریداران اوراق زیان میکنند، و در مقابل اگر بر قدرت خرید آن افزوده شود دولت به عنوان فروشندۀ اوراق متحمل زیان میشود. افزون بر این اگر دولت در سرمایهگذاری پول حاصل از فروش اوراق و دست یافتن به سود ناکام بماند، تنها زمانی میتواند مبلغ اوراق قرضۀ خود را باز گرداند که مالیات را افزایش دهد. این مالیات به ناچار از آن دسته از افرادی گرفته میشود که به جای مسیر آسانتر خرید اوراق قرضۀ دولتی ریسک سرمایهگذاری را به جان خریدهاند و موفق به تولید ثروت بیشتر شدهاند (صص ۲۲۵-۲۲۸). به بیان دیگر مسیر بهرهبرداری بهینهتر از منابع باید محدود شود و کارآفرینانِ خطرپذیر باید با پرداخت مالیات تاوان موفقیتهای خود را بپردازند تا دولت و خریداران اوراق قرضه متحمل زیان ناشی از هدر دادن سرمایه نشوند. با این همه اگر همین کارآفرینان به دلیل پیشبینی غلط ساختار آیندۀ قیمتها در بازار متحمل زیان شوند کسی دولت را مکلف به جبران آن زیان نمیداند. باید گفت جامعهای که در آن موفقیت جرم به شمار میآید محکوم به تنگدستی و در جا زدن است.
کالای سرمایهای و کالای مصرفی
بالاتر و هنگام گفتوگو پیرامون مقولات کاتالاکتیکی اشاره کردیم که کارآفرین در مصرف زمان حال خود صرفهجویی میکند تا بتواند مقدار باقیمانده را زمانی در آینده جهت مصارف سودآورتر سرمایهگذاری کند. افزون بر این تولید شماری از کالاها به دلیل مسائلی همچون پیچیدگی فرایند تولید زمان بیشتری را در مقایسه با تولید شمار دیگری از کالاها میطلبد. زمان در این مسیر یک عنصر حیاتی است. بنابراین نیاز به منابعی داریم که بتوانند به شکلهای گوناگون صرف زمان را برای ما امکانپذیر سازند. ابزارها و وسایلی که برای تولید از آنها استفاده میکنیم، محصولات نیمهکاملی که قرار است در آینده کامل شوند و همچنین محصولات کامل شدهای که با مصرف آنها به نیازهای حیاتی خود پاسخ میدهیم تا بتوانیم از مصرف فوری منابع دیگر و ارزشمندتر صرفنظر کنیم کالاهای سرمایهای (Capital Goods) نام دارند (ص ۲۶۰). کالاهای سرمایهای بر خلاف کالاهای مصرفی (Consumer Goods) برای پاسخگویی به نیازهای بیدرنگ استفاده نمیشوند. کالاهای مصرفی – یا همان کالاهای مرتبۀ یکم (First Order Goods) – نیازی به در آمیخته شدن با کالایی دیگر و انجام کار بیشتر بر روی آنها ندارند تا برای استفاده آماده گردند. در مقابل کالاهای مراتب دوم، سوم و… – یا همان کالاهای سرمایهای از نگاه فرد – به سرعت پاسخگوی نیازهای او نیستند. سنگ آهن نسبت به آهن، آهن نسبت به فولاد و فولاد نسبت به خودروی سواری به ترتیب در مراتب بالاتری قرار میگیرند. اکنون «سرمایه» برآورد کالاهای سرمایهای بر حسب پول است. بدیهی است که چنین مفهومی تنها در اقتصاد پولی معنا پیدا میکند. این امکان وجود دارد که بخشی از سرمایۀ موجود به شکل پول و بخشی دیگر به شکل کالا موجود باشند؛ اما در هر صورت میتوان مجموع آنها و همچنین تغییرات آنها را بر حسب پول محاسبه کرد و به مفهومی عددی از سود و زیان دست یافت.
سرمایه و سرچشمۀ سود
میزس تأکید دارد که مفهوم سرمایه تنها در اقتصاد پولی و مناسبات بازار دارای معناست (ص ۲۲۶). در یک مناسبات تصوری سوسیالیستی یا برنامهریزیِ کامل، نیازهای هر فردی توسط یک سیستم مرکزی تعیین میشوند. منابع موجود متناسب با این برنامهریزی مرکزی تخصیص مییابند و در زمانی مشخص توزیع میگردند. وظایف هر فردی نیز در این نظام تولیدی توسط همین سیستم مرکزی تعیین میشود. در این شرایط بحث سود و زیان منتفی است. پول معنایی ندارد چون قرار نیست انتخابی صورت گیرد. پول ابزاری است که دارندۀ آن را قادر به تصمیمگیری پیرامون چگونگی مبادلۀ آن میسازد و بر دامنۀ گزینشهای او میافزاید. در یک اقتصاد پولی هیچ تضمینی نیست که دریافتکنندۀ دستمزد بر حسب پول – ولو اینکه کارمند وفادار دولت هم باشد – پول را دقیقاً مطابق با برنامهریزیهای از پیش تعیین شده هزینه کند. همین هزینۀ غیرقابل پیشبینیِ پول توسط دارندۀ آن میتواند ساختار قیمتها را در بازار دچار دگرگونی سازد. در نتیجۀ همین حق انتخاب مشتری بعضی صنایع سود و بعضی دیگر زیان خواهند دید. بحث اینکه آیا دولت پیمانکار خوبی است یا نه جداست. در اینجا اهمیتی ندارد که مالکیت و ادارۀ واحدهای تولیدی و خدماتی در دستان دولت باشد یا بخش خصوصی یا تعاونیهایی از کارگران. در هر صورت تا زمانی که پول در میان باشد حق انتخاب مشتری هم داریم و تا زمانی که مشتری حق انتخاب داشته باشد از سود و زیان و حتی از ورشکستگی گریزی نیست. گیریم که کارخانجات و اساسا «تمام قدرت به دست شوراها» بیفتد. اگر مشتری مجبور نباشد در هر قلمی از کالاها تنها از محصولات یک کارخانه خرید کند «شورای» هر کارخانهای باید بتواند با کاربست درست اصول کارآفرینی نظر مشتریان را جلب کند تا واحد تولیدی ورشکست نشود. در ضمن نباید کالابرگ و پول را یکسان انگاشت. کالابرگ دامنۀ انتخاب دارندۀ آن را برای مثال محدود به شکر، روغن یا سویا میسازد. گذشته از این معمولاً کسی دستکم از لحاظ قانونی حق مبادلۀ کالابرگ را ندارد. کوتاه سخن آنکه کالابرگ به هیچ عنوان دامنۀ انتخاب پول را به دارندۀ آن نمیدهد.
قیمت تمام کالاهای مرتبۀ بالاتر در نسبتشان با قیمت کالای مرتبۀ یکم (همان کالای مصرفی) تعیین میشود. هرچه کالای مرتبۀ یکم به قیمتهای بالاتری برسد، تولیدکنندۀ آن کالا حاضر است قیمتهای بیشتری را نیز بابت خرید عوامل تولیدی آن کالا (همان کالاهای مراتب بالاتر) بپردازد. برای نمونه اگر قیمت خودرو در بازار افزایش پیدا کند میزان تولید خودرو بالا میرود. با افزایش عرضۀ خودرو تقاضا برای عوامل تولید خودرو همچون آهن، رنگ، پلاستیک یا نیروی کار افزایش مییابد و این نیز به نوبۀ خود باعث افزایش قیمت این عوامل تولیدی در بازار میشود. سود کارآفرین محصول تفاوت میان مجموع قیمت پرداخت شده بابت عوامل تولیدی (کالاهای مراتب بالاتر) از یک طرف و قیمت کالای مرتبۀ یکم از طرف دیگر است. بر خلاف آنچه که در نظریۀ ارزش مارکس فرض گرفته میشود ارزش کالای مرتبۀ یکم حاصل جمع ریاضی ارزش کالاهای مراتب بالاتر نیست. چنانکه در بخش یکم گفتیم ما ابزاری برای اندازهگیری عددی ارزش نداریم. بنابراین جمع زدن عددی ارزش کالاهای مراتب بالاتر بیمعنی و نشدنی است. حتی ارزش کالاهای مراتب بالاتر توسط ارزش کالای مرتبۀ یکم به شکل عددی و ریاضیوار تعیین نمیگردد؛ هرچند بر روی یکدیگر اثر میگذارند. باز هم در اینجا تأکید میشود که نباید قیمت و ارزش را با یکدیگر یکی گرفت. ارزش هر کالایی به گونۀ ذهنی و فردی تعیین میگردد. برآیند این ارزشگذاریهای فردی در بازار قیمت آن کالا را تعیین میکند. این قیمت است که قابلیت اندازهگیری بر حسب پول (عدد) را دارد (ص ۳۳۵):
«فرایند ارزشگذاری در نتیجۀ جداسازی ارزش عوامل تولیدیِ منفرد از ارزش محصول نهایی (Joint Product) به دست نمیآید. چنین کاری نتایجی را به دست نمیدهد که بتوانند به عنوان جزئی از دانش اقتصاد استفاده شوند. تنها بازار است که با تعیین قیمت برای هر یک از عوامل تولید شرایط را برای محاسبۀ اقتصادی فراهم میآورد. محاسبۀ اقتصادی همواره نه با ارزشها بلکه با قیمتها سروکار دارد.»
اکنون کارآفرین زمانی سود میبرد که مصرفکنندگان در بازار ارزش بیشتری برای کالای مرتبۀ یکم در مقایسه با ارزش کالاهای مراتب بالاتر قائل شوند. در نتیجه قیمت کالای مرتبۀ یکم از مجموع عددی قیمتهای کالاهای مراتب بالاتر پیشی میگیرد و کارآفرین سود میبرد؛ و در مقابل اگر وارون این فرایند رخ دهد کارآفرین زیان خواهد دید.
* کارآفرین= انترپرنور. انترپرنور در اقتصاد معنی وسیعی دارد و کارآفرین، برگردان خنثی و محدودی از این معنی وسیع را به زبان فارسی آورده. —ویراستار
منبع: سایت بورژوا